همانند یک قاضی بود
به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید «فیروز شاکری» چهارم مهر ماه 1337، در روستای ناوه از توابع شهرستان بجنورد چشم به جهان گشود. پدرش علی، کشاورزی میکرد و مادرش گلثوم نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. او نیز کشاورز بود. ازدواج کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت 1361، با سمت آرپیجیزن در دوراهی خرمشهر- هویزه بر اثر اصابت گلوله به سینه، شهید شد. مزار او در زادگاهش قرار دارد.
به مناسبت سالروز فتح خرمشهر بخشی از خاطرات برادر شهید «فیروز شاکری» را با هم بخوانیم:
قربان شاکری برادر شهید فیروز شاکری از برادرش میگوید: برادرم نمازش را همیشه سر وقت میخواند و به مساجد میرفت و برای ما از ائمه صحبت میکرد. او مطیع حرفهای پدرم بود، اگر پدرم کاری میگفتند که انجام دهیم خیلی سریع آن کار را انجام میداد تا پدرم ناراحت نشوند و ایشان همیشه به دنبال کار بودند و بسیار زحمت کش بود. بعد از اینکه خدمت سربازی را تمام کردند پدرم خیلی سعی کرد که مانع رفتنش به جبهه شود ولی به پدرم می گفتند که ما 3 برادر هستیم و اگر من بروم 2 برادر دیگر در کنار شما هستند و رضایت پدرم را جلب کرد و عازم جبهه شدند.
همیشه در خانه رادیو گوش می دادند و بیشتر وقتها در بیابان بود، در حد معمولی به سر و وضع خودش می رسید. همیشه به حرف پدر و مادرم گوش می داد. ایشان زمانی که در خدمت سربازی بود دوره آموزشی را در بیرجند گذراند و بعد از آن در بیمارستان 501 تهران خدمت کرد و 3 ماه نیز از طریق بسیج به جبهه رفته بود و بعد از خدمت سربازی ازدواج کرد. همسرش به انتخاب خود ایشان بود و با هم رابطه خیلی خوبی داشتند و زندگی مشترک آنها فقط 1 سال طول کشید.
با عدالت
اخلاق خیلی خوبی داشت. او در روستا همانند یک قاضی بود که همه حرف او را قبول داشتند و اگر کسی دچار مشکل می شد از او کمک می خواستند. یکبار در روستا چند گوسفند گم شده بود که همه اهل روستا منتظر ماندند تا برادرم بیاید و داوری کند که صاحب این گوسفندان چه شخصی است.
خبر شهادت
مسئولیت ایشان در جبهه آرپی جی زن بود و وقتی به جبهه رفت به مرخصی نیامد و فقط یک نامه برای ما و یک نامه دیگر برای خانواده داییام فرستاد. ما در منزل نشسته بودیم و رادیو گوش میدادیم که اسامی بسیجیها را اعلام میکردند و نام برادرم را هم اعلام کردند. ولی بعد از چند لحظه اعلام کردند که فیروز شاکری شهید شده است و آقای کمالی نیز به ما خبر داد که از طریق رادیو و به صورت اتفاقی شهادت ایشان را اعلام کردند. او در منطقه هویزه بر اثر اصابت تیر مستقیم به پیشانی به شهادت رسید.
خاطره
یک روز هندوانهای را که تمام پوست آن را کنده بود در دست داشت و فقط مغز آن را نگه داشته بود و می گفت اگر من در زمان امام حسین (ع) بودم این هندوانه را به امام حسین می دادم و در دهانش می گذاشتم.
روحش شاد