گفتگوی نوید شاهد با پدر شهید «مهدی همایونی‌افشار»
يکشنبه, ۱۹ شهريور ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۱۱
«هنوز به سربازی نرفته بود که تصمیم گرفت به جبهه برود. اولین باری که فرزندم می‌خواست اعزام شود بنده در شهرداری بودم، نزدم آمد تا اجازه بگیرد. گفت: «بابا می‌خواهم به جبهه بروم»، اما منتظر جوابم نشد قبل از اینکه بگویم صبر کن نرو. رفت به خانه، کیفش را برداشت و عازم شد ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های پدر شهید «مهدی همایونی‌افشار» از فرزندش است که تقدیم حضورتان می‌شود.

منتظر جواب اجازه رفتنش به جبهه نشد و رفت!
علی‌محمد همایونی‌افشار پدر شهید بزرگوار مهدی همایونی‌افشار در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین می‌گوید: سال ۱۳۱۳ در خانواده مذهبی - منطقه افشاریه به دنیا آمدم. پدرم علی‌محمد، کارمند اداره دارایی و مادرم حدیقه، خانه‌دار بود.

وی اضافه می‌کند: ۶ ساله بودم با خانواده به قزوین آمده و در خیابان مولوی ساکن شدیم، سپس وارد مدرسه شده و تا دوم دبیرستان درس خواندم. بعد از تحصیلات مدتی در محضرخانه کار کرده و سال ۱۳۳۵ در شهرداری استخدام شدم.

همایونی‌افشار بیان می‌کند: ۲۲ ساله بودم با همسرم که تقریبا ۱۶-۱۷ ساله بود ازدواج کردم. با همسرم رفت و آمد فامیلی داشتیم و از گذشته همدیگر را می‌شناختیم. ایشان مذهبی، اهل عبادت و مسجد بود و اخلاقش خوبی داشت، ۲۲ سال به خوشی با یکدیگر زندگی کردیم.

وی ادامه می‌دهد: زندگی مشترک‌مان را در خانه پدری محله مولوی آغاز کردیم، یک سال بعد حس پدری را احساس کردم و حاصل زندگی‌ام دو دختر و دو پسر شد.

منتظر جواب اجازه رفتنش به جبهه نشد و رفت!
این پدر شهید از فرزند شهیدش می‌گوید: مهدی که آخرین فرزندم بود، دوم فروردین سال ۱۳۴۸ در شهر قزوین به دنیا آمد. اهل عبادت و روزه بود و در اقامه به موقع نماز اهتمام ویژه داشت.

همایونی‌افشار ادامه می‌دهد: رابطه‌اش با خواهر و برادرانش و همچنین دوستانش خوب بود. همیشه با خانواده مسافرت می‌کرد. بعضی وقت‌ها با هم می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه‌ای واقع در سر پل طالقانی گذراند وضعیت درسش راضی‌کننده بود.

وی اضافه می‌کند: فرزندم در برنامه‌های فرهنگی مسجد حضور فعالی داشت. محرم و صفر که می‌شد به مراسم‌های روضه‌خوانی و سینه‌زنی مساجد مختلف می‌رفت تا برای امام حسین (ع) عزاداری کند.

منتظر جواب اجازه رفتنش به جبهه نشد و رفت!

این پدر شهید با اشاره به دوران انقلاب اسلامی خاطرنشان می‌کند: در این دوران، مهدی نوجوان ۱۸ -۱۹ ساله و بسیجی فعال بود و در جلسه‌های سیاسی و مذهبی در مسجد‌های مختلف مانند مهدیه فعالیت می‌کرد.

وی از خاطرات فرزندش می‌گوید: دایی مهدی به نام مرتضی داوودی مغازه لوازم‌التحریر در خیابان پیغمبریه داشت. بیشتر اوقات نزدش می‌رفت با هم کار می‌کردند. دایی‌اش مشوق رفتنش به جبهه بود، خودش هم رفت و به مقام شهادت نایل شد.

همایونی‌افشار ادامه می‌دهد: همچنین فرزندم به روحانی شدن علاقمند شده بود به همین دلیل قم رفت. خواهرزاده‌ام آقای بهبودی که اکنون روحانی است، نزد ایشان رفت تا با هم درس بخوانند، اما تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند، سپس درس را رها کرد و به فرمان امام خمینی (ره) از سوی سپاه پاسداران راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد.

منتظر جواب اجازه رفتنش به جبهه نشد و رفت!
وی می‌گوید: هنوز به سربازی نرفته بود که تصمیم گرفت به جبهه برود. اولین باری که فرزندم می‌خواست اعزام شود بنده در شهرداری بودم، نزدم آمد تا اجازه بگیرد. گفت: «بابا می‌خواهم به جبهه بروم»، اما منتظر جوابم نشد قبل از اینکه بگویم صبر کن نرو. خانه رفت، کیفش را برداشت و عازم شد.

این پدر شهید ادامه می‌دهد: زیاد راضی نبودم به جبهه برود اما رفت. آخرین بار هم که می‌خواست برود همانند دفع اولش اجازه گرفت و به جبهه رفت.

وی با اشاره به رضایت مادرش در اعزام به جبهه خاطرنشان می‌کند: مادرش سال ۶۰ فوت کرده بود به همین دلیل هنگام اعزام به جبهه نبود تا رضایت بدهد.

منتظر جواب اجازه رفتنش به جبهه نشد و رفت!
همایونی‌افشار به خبر شهادت فرزندش اشاره می‌کند و می‌گوید: خبر شهادت فرزندم را یکی از همرزمانش به یکی از همکارانم در شهرداری داده بود و همکارم خبر شهید شدن مهدی را به من گفت از آنجایی که شهادت آرزوی فرزندم بود، راضی به رضای خداوند بودم.

وی یادآوری می‌کند: فرزندم بیستم فروردین سال ۱۳۶۶، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه، شهید شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده