يکشنبه, ۱۱ تير ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۴۷
«گروهک‌های ضدانقلاب معمولاً از هر فرصتی برای ضربه زدن به رزمندگان استفاده می‌کردند. خیلی از رزمندگان در کردستان ترور می‌شدند حتی خانواده‌های آن‌ها در امان نبودند ما هم از این امر مستثنی نبودیم، سال ۱۳۶۲ در بازار سنندج (گذر) گروهک‌ها به من اسید پاشیدند و تمام چادرم هم سوخت و چند قطره از اسید به سر، صورت و دستم که به چادر گرفته بودم، پاشید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» از ترور‌های گروهک‌های ضدانقلاب

در اوج جوانی پایش به عنوان پرستار و مرهم زخم‌های مجروحان به جبهه و جنگ باز شد. اولین حضورش در صحنه نبرد، همرزم مردان بزرگ همچون شهید دکتر مصطفی چمران، شهید علی‌اصغر وصالی و پیشمرگان کُرد قهرمان در کوه‌های سر به فلک کشیده کردستان پاوه بوده که همپای آن‌ها با دشمنان مبارزه کرده است و امروز آن را افتخار بزرگ برای خود می‌داند و به آن می‌بالد.

نامش «عزت قیصری» متولد شهرستان بیدزار از استان کردستان است، جانباز جنگ تحمیلی، رزمنده اسلام و از پیشگامان مبارز کُرد مسلمان است که خبرنگار نوید شاهد استان قزوین پای خاطرات این شیرزن که ساکن قزوین است، نشسته تا برایمان از خاطراتش بگوید.

خودش می‌گوید: گروهک‌های ضدانقلاب معمولاً از هر فرصتی برای ضربه زدن به رزمندگان استفاده می‌کردند. خیلی از رزمندگان در کردستان ترور می‌شدند. برخی از آن‌ها در کوچه، خیابان و یا در منزل خود ترور می‌شدند.

وی اضافه می‌کند: حتی خانواده‌های رزمندگان کُرد هم درامان نبودند ما هم از این امر مستثنی نبودیم سال ۱۳۶۲ در بازار سنندج (گذر) گروهک‌ها به من اسید پاشیدند و تمام چادرم هم سوخت و چند قطره از اسید به سر، صورت و دستم که به چادر گرفته بودم، پاشید.

این جانباز بزرگوار ادامه می‌دهد: سال ۱۳۶۲ از سپاه سنندج به همراه تعدادی از رزمندگان با مینی‌بوس به مریوان اعزام شدیم. جاده مریوان انواع و اقسام تنگه، گردنه و دره را در خود جای داده است.

قیصری بیان می‌کند: گردنه خطرناک گاران بین روستای جانوره و شهر مریوان قرار دارد گاران منطقه خوبی برای کمین گروهک‌ها بود. خودرو در جاده خاکی پر از چاله، چوله و گردنه‌های خطرناک مسیر را طی می‌کرد. وقتی به منطقه کوهستانی و جنگلی رسیدیم.

وی می‌گوید: در گردنه گاران در کمین ضدانقلاب افتادیم و دشمن از دو طرف اجرای کمین کرد و ما زیر رگبار گلوله قرار گرفتیم خودرو به سرعت از گردنه خارج شد و با سرعت هرچه تمام‌تر حرکت کرد. دشمن به طرف ماشین تیراندازی و با تیربار محل عبور ما را زیر آتش قرار داده بود.

قیصری بیان می‌کند: شدت انفجار، خودرو‌ها و نیرو‌ها را از جا می‌پراند. رزمندگان زیر رگبار گلوله برای در امان ماندن از تیر‌ها در کف مینی‌بوس دراز کشیدند. راننده داد زد و به من هشدار داد خواهرم سرت را خم کن. من هم بسیار می‌ترسیدم. می‌خواستم جیغ بکشم اما حیا مانع می‌شد و صدایم انگار در گلوی خشک شده‌ام زندانی شده بود. سکوت کردم در دل آیت‌الکرسی می‌خواندم و تمام ترس و اضطراب خود را در پس چادر مشکی خود مخفی می‌کردم.

این جانباز بزرگوار ادامه می‌دهد: سرم را خم کردم به صندلی ماشین تکیه دادم و با هر گلوله که به ماشین می‌خورد و با هر تکان ماشین سرم به سمتی غلت می‌خورد کنترل سرم را از دست دادم شیشه‌های شکسته به سر و صورتم اصابت می‌کرد زخمی شدم اما جای بی‌قراری نبود تیزی شیشه و سوزش و درد آن را باید تحمل می‌کردم.

وی اضافه می‌کند: راننده با شهامت به جلو می‌راند و هر چه جلوتر می‌رفت به دلیل اشراف دشمن، گلوله‌های زیادی به بدنه مینی‌بوس اصابت می‌کرد. اما راننده بی‌اعتنا از گلوله‌ها همچنان به پیش می‌راند تا کسی آسیب نبیند. او حتی یک لحظه هم توقف نکرد اما چند نفر از نیرو‌ها مجروح شدند. شدت آتش دشمن به طرف ما بسیار زیاد بود. اتاق و شیشه‌های خودرو به شدت آسیب دید.

قیصری اظهار می‌کند: خدا خواست که تیر به باک ماشین و لاستیک‌ها اصابت نکند وگرنه همه آتش می‌گرفتیم و یا مینی‌بوس به دره سقوط می‌کرد با اینکه تعداد زیادی گلوله به خودرو اصابت کرد اما ازخودگذشتگی راننده موجب شد به کسی آسیب جدی وارد نشود با کمک خداوند خداوند و با مهارت فوق‌العاده‌ای او از گردنه عبور کردیم و به مقر سپاه مریوان رسیدیم.

این جانباز بزرگوار ادامه می‌دهد: همه پیاده شدیم وقتی به بدنه ماشین نگاه می‌کردی باورش مشکل بود که ما چطور زیر این‌همه گلوله زنده مانده‌ایم آن‌قدر گلوله به خودرو اصابت کرده بود که مانند آبکش شده بود.

مین تخم‌مرغی

وی به خاطره دیگر خود اشاره می‌کند و می‌گوید: در منطقه هزار قلعه مریوان مین تخم‌مرغی در دست یک بسیجی کم سن‌وسال منفجر شده بود. بر اثر این انفجار این بسیجی از ناحیه مچ به شدت آسیب دیده بود و رزمندگان او را به داخل اورژانس خط آوردند مین، استخوان دستش را خرد کرده بود و عصب‌های دستش مثل نخ سفید آویزان مانده بود.

قیصری اضافه می‌کند: خواستم زخم‌هایش را درمان کنم اما نمی‌دانستم از کجا شروع کنم فقط تار نخ می‌دیدم او دست خود را که دید قلبش مالامال از اندوه گشت. بار دیگر به دستش نگاهی انداخت. چشمانش را حلقه اشک دربرگرفت و محاسن تازه جوانه زده که هنوز خوب پر نشده بود، خیس شد. او را به بیمارستان مریوان اعزام کردیم.

منجمد شدن بسیجی‌ها


این جانباز بزرگوار به دیگر خاطره خود اشاره می‌کند و می‌گوید: چند نفر بسیجی که برای انجام مأموریتی به ارتفاعات دالانسی رفته بودند در برف و سرمای سوزان و کولاک زمستانی گیر افتاده بودند. تعدادی از رزمندگان به کمک آن‌ها می‌روند. پاهایشان از شدت سرما در برف یخ زده بود اگر کمی دیرتر به آن‌ها رسیده بودند به صورت کامل منجمد می‌شدند.

وی بیان می‌کند: آن‌ها را به داخل بهداری خط آوردند. صورت‌هایشان برفک زده و بدنشان منجمد شده بود کم مونده بود خون بدنشان هم منجمد شود. لباس‌های آن‌ها مثل چوب خشک از سرما یخ بسته بود. دست و پاهایشان از سرما سیاه شده بود. هوای محیط را کم کردیم و چند تا پتوی گر‌م رویشان کشیدیم. با آب گرم دست و پایشان را شستشو و ماساژ دادند تا کم‌کم خون در دست‌وپای این بسیجیان جان برکف جریان یافت.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده