گفتگو با مادر شهید «محمدعلی شیردل»؛
سه‌شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۲۹
مادر شهید «محمدعلی شیردل» در خاطراتی از فرزند شهیدش بیان کرد: «یک سال از شهادتش گذشته بود که خوابش را دیدم که می‌گفت من زنده هستم و امام زمان را ببین در کنار من است، اینجا امام زمان نگهدار من است من همیشه زنده هستم برایم گریه نکن سیدالشهدا نگهدار من است و الان من در جوار آن‌ها راحت هستم.»

به‌گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، مادران شهدا شاهدانی بی‌ادعا هستند كه با الهام از مكتب حضرت زهرا (س) با خدا معامله كردند و فرزندانشان را در راه حق و حقيقت راهی جبهه‌های نبرد با كفر كردند، چنين مادرانی مقام و جايگاهی ارزشمند نزد خدا دارند. يكی از اين مادران كه خود را نيز كنيز فرزندان حضرت زهرا (س) می‌دانست، «بی‌بی میرزایی» مادر شهید «محمدعلی شیردل» است. در آرشیو بنیاد مصاحبه‌ای از این مادر شهید در روایت از شهید محمد علی شیردل  وجود دارد که خواندنش در سالروز تولد این شهید والامقام به دل می‌نشیند.

 
* نوید شاهد: حاج خانم خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی می‌کنید.
مادر شهید: بی بی ميرزايی مادر شهيد محمد علی شيردل هستم.

سيدالشهدا نگهدار من است

*نوید شاهد: از پیشینه خانوادگی خود برای ما بفرمایید.
مادر شهید: پسرم شب چله زمستان و در محيط خانه به دنيا آمد، شهيد فرزند اولم بود به احترام حضرت محمد و حضرت علي نامش را محمد علي گذاشتيم. براي اقامه اذان در گوش شهيد از يك ملا در روستا دعوت كرديم و در گوشش اذان را گفت، در آن زمان وضع اقتصادي ما خوب بود و كشاورزي مي كرديم.
 
*نوید شاهد: از تولد و کودکی محمدعلی چیزی به یاد دارید؟
مادر شهید: يكبار موقع كودكي مريض شد و سرخک گرفت، دوبار به بجنورد آورديم موقع رفتن به مدرسه در روستای چهاربيد بوديم، درسهايش خوب بود و هميشه بيست می‌گرفت و معلمانش از او راضی بودند.


*نوید شاهد: اخلاق پسرتان محمدعلی در خانه چگونه بود؟

مادر شهید: پسرم اخلاقش خيلی خوب بود و حتی بعد از شهادتش نيز مردم هنوز از ايشان به نيكي ياد مي كنند ابتدايي بود كه جنگ شروع شد، مي گفت بايد بروم به جبهه، سنش كم بود ولي هيكل درشتي داشت براي تحصيل دوران راهنمايي به بجنورد آمد. برايش خانه كرايه كرديم، دو سال درس خواند يك سال مانده بود كه دوران راهنمايي را تمام كند كه به جبهه رفت و به شهادت رسيد. خيلي مظلوم بود و اصلاً عصباني نمي شد و درسش را نيز به خاطر اينكه به جبهه رفتن علاقه داشت رها كرد.

سيدالشهدا نگهدار من است


*نوید شاهد: از دلبستگی‌های معنوی شهید برایمان بگویید.
مادر شهید: نمازش را كامل مي خواند. ماه محرم نوحه می‌گفت و علاقه زيادی به ائمه و اسلام داشت. قرآن نيز می‌خواند. به اقوام مستضعف كمک می‌كرد و به خواهرانش توصيه می‌كرد كه حجابشان را رعايت نمايند و حتماً چادر بپوشند و نمازشان را سروقت بخوانند و به مسجد بروند و در راه اسلام قدم بردارند.


*نوید شاهد: اولین باری که به شما گفت می‌خواهد به جبهه برود چند سالش بود؟
مادر شهید: عشقش جبهه بود هر وقت تعطيل می‌شد نزد پدرش ميرفت و به ايشان كمک می‌كرد، يكدفعه به روستا آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم من گفتم به سربازی برو پسرم گفت من نيت كرده ام كه به جبهه بروم و بعد دوستش آمد و به من خبر داد كه محمد علي به طبر رفته من هم به دنبالش رفتم آنجا ديدمش، به من گفت مگر امام حسين به جنگ رفت كسي جلويش را گرفت كه شما آمده‌ای، گفتم پسر جان به خانه برويم و همه وسايل را برايت مهيا كنم بعد می‌توانيد برويد گفت باشد شما به خانه برگرديد و من هم برای گرفتن دفترچه به جاجرم ميروم و بعد رفت و نيامد، بعدها خبر داد كه من در قزوين هستم، دوران آموزشی را در بيرجند گذراند.  


 *نوید شاهد: از جبهه برای شما چیزی تعریف می‌کرد؟
 مادر شهید: وقتی به مرخصی می‌آمد مدام از جبهه صحبت ميكرد برايم تعريف ميكرد كه شما نميدانيد كه عراقی‌ها با زن و فرزند و جوانهای مردم چه كارها می‌كنند و می‌‌گفت دوستان و همرزمانم اكثراً مشهدی هستند.


*نوید شاهد: از جبهه برایتان نامه می فرستاد؟
نوید شاهد: دو بار به مرخصی آمد و در نامه هايی كه می فرستاد برايم نوشته بود كه در سنگر نشسته و در حال نوشتن نامه است و گفته بود كه ما آنقدر نزديک عراقی‌ها هستيم كه آنها را می‌بينيم، از سختی‌های جبهه برايم تعريف نمی‌كرد چون نمی‌خواست كه من ناراحت شوم و از شهادت و شهيد شدن در محيط خانواده تعريف نمي كرد. من فكر نمي كردم كه پسرم شهيد شود.


*نوید شاهد: خاطره دیگری از شهید دارید برایمان تعریف کنید؟
مادر شهید: بارها در نامه‌هايش از من حلاليت خواسته بود و مي گفت مادر اگر شهيد شدم حلالم كن وقتي نامه اش را دخترم برايم مي خواند گريه مي كردم. عكس حجله اي براي خودش تهيه كرده بود و مي گفت اگر شهيد شدم اين عكس را روي مزارم بگذاريد. همان روز كه شهيد شده بود خواب ديدم مي خندد و خوشحال است گفتم پسرم آمدي، بعد يك گوسفند قرباني كرد ولي اصلاً خون نيامد به پسرم گفتم تو انگار خودت را كشتی نه گوسفند را، به شهيد گفتم مگر به مرخصي نيامدی گفتم بيا خانه گفت نه من به كربلا می‌روم و در آنجا خدمت می‌كنم كه بعد از 12 الی 13 روز بعد به شهادت رسيد.

*نوید شاهد: شما به چه شکل مطلع شدید؟
مادر شهید: خبر شهادتش را بنياد به ما داد اصلاً به من پيكرش را نشان ندادند و مراسم را در روستای چهاربيد گرفتيم كه روزهاي احياء ماه رمضان بود. پسرم اول احياء به دنيا آمد و اول احياء هم شهيد شد ياد او هميشه در ذهن من است و انگار هميشه در كنارم است بعد از شهادت پسرم مردم روستا تا يكسال حرمت شهيد را نگه داشتند و تا سالگرد مراسم شاديشان را نگه داشتند.


*نوید شاهد: آیا تا به حال خوابی از شهید دیده‌اید؟
مادر شهید: يكسال گذشته بود كه خواب ديدم در را گرفت گفتم پسر جان بيا گفت شما می‌گويی من شهيد شده‌ام در صورتي كه ببين من زنده هستم و امام زمان را ببين در كنار من است، اينجا امام زمان نگهدار من است.


امید که بتوانیم ادامه‌دهنده راه شهید روحی زاده کیکانلو و یاران بهشتی‌اش باشیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده