شهید «اباصلت سهرابی» برای اعتلای وطن در دوران انقلاب آگاهانه جان داد. او می گفت: «ای کاش من هم جزء خیل کسانی می‌شدم که خون خود را در راه آزادی و اعتلای وطن می‌دادم.»

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید اباصلت سهرابی هجدهم خرداد ۱۳۲۲‏، در روستای شیخ جابر از توابع شهرستان ایجرود به دنیا آمد. پدرش اسمعلی و مادرش لیلان نام داشت. سال ۱۳۴۶ ‏ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. چهاردهم آذر ۱۳۵۷‏، در زنجان هنگام تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکرش را در مزار پایین همان شهرستان به خاک سپردند.

هنوز چندی از فصل زیبای گلها و شکوفه‌ها نگذشته بود که اباصلت فضای خانه پدر را با گریه‌های نخستین‌اش شکوفه باران کرده و بهار سر سبز زندگیش را در خرداد 1322 در روستای شیخ جابر آغاز کرد.

پدرش مردی زحمتکش بود که دسترنج خود را صرف رفاه و آسایش نسبی خانواده می‌کرد. هنگامی که اباصلت یک ساله شد به همراه خانواده به شهر زنجان مهاجرت کرد و در هفت سالگی قدم به دبستان نهاد و پس از طی دوران ابتدایی موفق به ادامه تحصیل شد و به بازار کار روی آورد و نقاشی ساختمان را پیشه خود ساخت.

اباصلت در کنار درس دبستان در مکتب قرآن زانوی ادب و شاگردی زد و روح و روان به نغمه‌های جاودانه قرآن سپرد چرا که  قرائت قرآن روحش را جلا می‌داد و نماز اول وقت وی را متجلی‌تر می‌کرد.

 اهل خانه و خانواده بود و دردانه پدر و مادر و ماحصل این محبت ها به آنجا انجامید که مادر در غم شهادتش آنقدر گریست تا بینایی اش را کاملا از دست داد.

از ویژگی های بارز این شهید؛ قدرت تعامل بالا با دوستان و اطرافیان و صبر پیشگی بود به طوری که با  هیچکس از در بحث  و مرافه در نمی آمد.

این  شهید والامقام سال 1347 زندگی مشترک خود را با دختر همسایه آغاز کرد.

 چه شبها که تا سپیده سحر بیدار می ماند و همپای گروهی از دوستانش به دیوار نویسی و شعار نویسی بر روی دیوارها، علیه رژیم پهلوی می پرداخت.

بیشتر راهپیمایی‌ها و درگیری‌ها شاهد حضور فعالیتش بودند و به طوری که یکبار توسط نیروهای گارد دستگیر شد و با ضمانت یکی از آشنایان آزاد شد.

اباصت چون هزاران انسان پاک سرشت دیگر، تن و جان در آبشار زلال ایمان و آگاهی شست و گام در وادی مبارزه با سفیران نهاد. هنگامی که ماجرای 16 آذر 57 دانشگاه تهران اتفاق افتاد بسیار ناراحت و اندوهگین بود و در حالیکه ماجرا را از طریق صفحه تلویزیون مشاهده می کرد قطرات اشک گونه‌هایش را نوازش می داد. آن موقع گفت: «ای کاش من هم جز خیل کسانی می شدم که خون خود را در راه آزادی و اعتلای وطن می دادم.» 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده