خاطره‌ای از شهید بهمن امیری قسمت 25
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بد نيست خاطره‌ای ياد نرفتنی از شهيد گلگون کفن سيد اسداله اسلامی آن مرد تقوا و عمل و ياد نرفتنی بنويسم. آن بنده خالصی که تا آخرين لحظات عمر بسيار کم ولی پر ارزشش...» متن کامل خاطره بیست و پنجم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

اخلاصی که پایانش وصل به یاران بود

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «بهمن اميری» یکم فروردین سال 1345 در شهرستان نی ريز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی را با موفقیت پشت سرگذاشت. دوران راهنمایی را در مدرسه فاطمی و دوره هنرستان را در مدرسه آب باریک شیراز گذراند. پس از آن به عضویت سپاه پاسداران درآمد و عازم جبهه نبرد شد. وی پس از سالها مجاهدت سرانجام 4 تیر ماه 1367 آسمانی شد.

بیشتر بخوانید: خون شهدا در صفحات تاريخ // قسمت 24

متن خاطره خودنوشت قسمت «25» : اخلاصی که پایانش وصل به یاران بود

بسم الله الرحمن الرحيم تاريخ 9 بهمن سال 1361 ساعت 22 و بيست دقيقه شب. در آن لحظه‌ای که تاريکی همه جا را فرا گرفته در اين لحظه‌ای که انسان بايد کارهای خوب و بد خود را که در روز انجام داده در نظر بياورد و از خداوند خود و آن معبود انسان‌ها طلب مغفرت کند.

در اين لحظه که آسمان با ستارگان درخشان که نور از خود می‌بارند و همه و همه از کرامت و بزرگواری خداوند را گواه هستند و... بد نيست خاطره‌ای ياد نرفتنی از شهيد گلگون کفن سيد اسداله اسلامی آن مرد تقوا و عمل و ياد نرفتنی بنويسم. آن بنده خالصی که تا آخرين لحظات عمر بسيار کم ولی پر ارزشش، دست از مجاهدت و فداکاری در راه خدا و خدمت در راه بندگان خدا بر نداشت تا آخر به آرزويش رسيد.

وقتی درباره اخلاق نيکو و رفتار زيبنده آن شهيد بزرگوار فکر می‌کنم يک حالتی در من بوجود می‌آيد که می‌خواهم ديوانه شوم و تنها راه نجات پيدا کردن، گريه کردن است و برای انسان سوال پيش می‌آيد که خداوند چطور بندگان با اخلاص و پاک را جدا می‌کند و می‌برد.

يک هفته پيش خبر شهادت سيد اسداله به گوشم رسيد. به خدا هر چه فکر می‌کردم باور نمی‌کردم و هی پيش خودم فکر می‌کردم و به يک نحو خودم را راضی می‌کردم ولی کم کم برايم مسلم شد تا چند روز هر کجا تنها می‌نشستم حتی در خواب اشک از چشمانم روان می‌شد و عقده گلويم را می‌گرفت و تمام رفتارهای او در پيش چشمم مجسم می‌شد و هر چه می‌کردم نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.

يادم می‌آمد از رفتارهای حسنه و نيکويش در مدرسه و در ديگر جاها از آن ايمان قويش و آن اخلاص و تقوايش آن مهر و محبتش و آن برخوردهايی که واقعاً هر انسانی را تکان می‌دهد.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده