قسمت «12»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دنبال روزنامه گشتم و يک کيهان پيدا کردم، خبری از نتايج قبولی دانشگاه نبود و ناراحت شدم و پيش خودم گفتم ...» متن کامل قسمت دوازدهم خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

در پی اعلام نتايج کنکور دانشگاه امام صادق(ع)

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «بهمن اميری» یکم فروردین سال 1345 در شهرستان ني ريز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی را با موفقیت پشت سرگذاشت. دوران راهنمایی را در مدرسه فاطمی و دوره هنرستان را در مدرسه آب باریک شیراز گذراند. پس از آن به عضویت سپاه پاسداران در آمد و عازم جبهه نبرد شد. وی پس از سالها مجاهدت سرانجام 4 تیر ماه 1367 آسمانی شد.

بیشتر بخوانید: خواب دیدم، آرزویم محقق می‌شود // قسمت 11

متن خاطره خودنوشت «12» : در پی اعلام نتايج کنکور دانشگاه امام صادق(ع)

روز شنبه يک مرداد ماه 1363 ساعت دو بعدازظهر ازمنزل بيرون آمدم در حالی که در فکر بودم که آيا دانشگاه امام صادق قبول می‌شوم يا نه که از قلهک به مقصد ميدان امام خمينی سوار واحد شدم به ميدان رسيدم.

دنبال روزنامه گشتم و يک کيهان پيدا کردم از نتايج قبولی دانشگاه نبود و ناراحت شدم و پيش خودم گفتم مگه قرار نبود امروز نتايج را بزنند پس چرا نزدند و تند روزنامه را برداشتم و به مقصد ترمينال جنوب سوار تاکسی شدم.

وقتی به محوطه ترمينال رسيدم به فکر افتادم که خدا کند حالا بليط گير بيايد و در حالی که عرق سر و رويم را گرفته بود از پله‌های ترمينال بالا رفتم. در حالی که از چند تعاونی تقاضای بليط کردم و گفتند نداريم چون اين روزها هنوز اسلام به طور کامل پياده نشده تا در همه انسان‌ها تأثير بگذارد.

خلاصه در همين حين بود که ديدم گوشه ترمينال يک روزنامه فروشی است پيش خودم گفتم بروم و ببينم نتايج را در روزنامه اطلاعات اعلام نکرده‌اند به دکه روزنامه نزديک شدم و به روزنامه اطلاعات خيره شدم و ديدم در وسط صفحه روزنامه با تيتر بزرگ نوشته که نتايج امتحان عمومی دانشگاه امام صادق اعلام شد.

در صفحه چهارده شوق سرا پايم را گرفت فوراً روزنامه را برداشتم و پولش را دادم و در همان گوشه نشستم و صفحه 14 را آوردم در بين شماره ها نگاه کردم و ديدم قبول نشده‌ام خيلی زياد ناراحت شدم چون اين اولين ناموفقيتم در امتحانات بود در فکر فرو رفتم و هی در ذهن خود دليل تراشی می کردم و می گفتم آخه من که درس نخوانده ام و اشکالی ندارد ان شاءالله سال ديگر.

ولی راضی نمی‌شدم مثل اينکه خدای ناکرده اتفاق سخت برايم افتاده خلاصه فکر سال ديگر را می‌کردم و می‌گفتم ديگر گذشت يک سال از زندگی عقب افتادم تا سال ديگر هم معلوم نيست و شايد هم موفق نشوم و من هم که دوست ندارم بروم سرکار چون اگر بروم برعکس علاقه خود کار کرده‌ام و ارزشی هم ندارد.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده