روایتی خواندنی از بانوی جانباز کرمانشاهی؛
بانوی جانباز کرمانشاهی می گوید: در بمباران هوایی دشمن بعثی به مناطق مسکونی، یکی از پایم را از دست دادم و دیگر پایم هم در حال عفونت کردن بود که پزشکان مجبور به قطع پای دیگرم شدند و در طول این سال ها با صبر و شکیبایی همسرم زندگی می کنم و همچنان زندگی ادامه دارد.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بانوان جانباز شاهداني بي ‌‌ادعا هستند كه با الهام از مكتب حضرت زهرا (س) زندگی می کنند چنين مادراني مقام و جايگاهي ارزشمند نزد خدا دارند.

 

زندگی ادامه دارد

 

در همین راستا، روایتی خواندنی از بانوی جانباز 70 درصد «پری حسنی» تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.

دوم آذر 1365 همسرم شیفت شب بود زمانی که از سر کار برگشت در حال استراحت بود من هم آرام و بی صدا مشغول کارهای خانه بودم که احساس کردم صدای هواپیما می آید دو دل بودم که همسرم را بیدار کنم یا نه؟ که صدای فرشته زن همسایه بلند شد: پری خانم! هواپیماها آمدند چه کار کنیم؟! حالا دیگر صدای هواپیماها کاملاً به گوش می رسید و می دانستیم که هر آن شهر بمباران خواهد شد.

می خواستم به طرف اتاقی بروم که همسرم در آن مشغول استراحت بود. اما دیدم او بیدار شده و به سوی من می آید. وحشت تمام وجودم را احاطه کرده بود. با فریاد به همسرم گفتم: زهرا رو بگیر و خودم به طرف معصومه رفتم بچه ها را برداشتیم و به طرف حیاط دویدیم. همسرم با زهرا که دو سال داشت از خانه خارج شد و به خانه ی برادرش که در همان محل بود رفت. من هم با معصومه 6 ماهه در کنار زن همسایه ایستاده بودم که او محکم به پهلوی من زد و با دست آسمان را نشان داد. من به آسمان نگاه کردم، به محض اینکه چشمم به هواپیما افتاد، انگار کسی محکم به پای راستم کوبید و معصومه از بغلم پرت شد.

می خواستم به طرف او بروم که به زمین افتادم. شوهرم را دیدم که فریاد می کشید اما زهرا در بغلش نبود. تمام حواسم به زهرا و معصومه بود اما آنها را نمی دیدم. تمام بدنم را خون گرفته بود همسرم پتویی را به پایم پیچیده بود و دیگر هیچ چیز را نفهمیدم. زمانی به هوش آمدم در بیمارستان بودم. از همسرم پرسیدم کجا هستم؟ گفت: چیزی نیست، کمی زخمی شده ای و در بیمارستانی. یک لحظه همه چیز به یادم آمد. گفتم: بچه هام؟ گفت: هر دو سالم هستن. به یاد همسایه مان افتادم و سوال کردم فرشته خانم؟ اشک در چشمانش حلقه زدف دانستم شهید شده است.

چند روز بعد فهمیدم در روز بمباران معصومه دختر کوچکم گم شده است و پس از سه روز در شیر خوارگاه  معتضدی  او را شناسایی کرده و به عمویش تحویل داده اند.

به هر حال پای راست من قطع شده بود و برای درمان پای چپم مرا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی اعزام کردند. در آنجا هم پزشکان تشخیص دادند اگر پای چپم را قطع نکنند عفونت می کند. چند روز بعد پای چپم را هم بریدند. حدود سه ماه بعد به خانه بازگشتم. اکنون چهار فرزند دارم و با لطف خدا و صبر و گذشت همسرم زندگی را ادامه می دهیم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده