شهید سید مرتضی نظم بجنوردی به روایت برادر (قسمت دوم)
جمعه, ۲۶ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۲۳
نوید شاهد _ برادر شهید مرتضی نظم بجنوردی در بخش دوم خاطرات خود چنین بیان می‌کند: برکه‌ای در محل عملیات بود که سید مرتضی در آن محل از ماشین پیاده شد به او گفتن چه می‌کنی؟ گفت برکه‌ای در این نزدیکی هست می‌خواهم غسل کنم. من می‌دانم که شهید می‌شوم، می‌خواهم غسل شهادت کنم. برکه یخ‌بسته بود. یخ را شکستیم و سید غسل کرد. برگشتیم و چند ساعت بعد عملیات شد و سید مرتضی هم شهید شد. "

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی؛ شهید سید مرتضی نظم بجنوردی بیست و پنجم شهریور 1347، در یکی از روستاهای شهرستان بجنورد دیده به جهان گشود. پدرش داوود نام داشت. شهید به‌عنوان در بسیجی در جبهه حضور یافت و درنهایت چهارم دی‌ماه 1365، براثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدا انصارالحسین زادگاهش به خاک سپردند. ناگفته نماند برادرش پرویز هم به شهادت رسیده است .

 

غسل شهادت ،  قبل از عملیات
متنی را که در ادامه می‌خوانید قسمت دوم  از خاطرات شهید سید مرتضی نظم بجنوردی است که به نقل از برادرش به تحریر درآمده است .


 ویژگی خاص
 هنوز سید مرتضی شهید نشده بود و فکر می‌کنم سال آخر بود که دبیرستان را تمام کرده بودند و دانشگاه قبول‌شده بودند و مدیر مدرسه حسن‌آباد که سید مرتضی در آن درس می‌خواند آقای خطیب بودند که الآن در مشهد هستند و جانباز 40 درصد هستند. یک‌شب که سید مرتضی بعضی از بچه‌ها مانند شهید رضا خرمی و شهید حمید جهانی را دعوت به منزل کرده بودند آقای خطیب برای پدرم تعریف می‌کردند که چون سید مرتضی شاگرد اول مدرسه بودند و ویژگی‌های خاصی هم داشتند، عزیز بودند. و چون مدام در جبهه بودند من به او می‌گفتم که تو چه‌کار می‌کنی؟ آن موقع مدرسه حسن‌آباد قطب علمی در بجنورد بود و هرسال تعداد زیادی از پذیرفته‌شده‌های کنکور از این دبیرستان بودند و آقای خطیب هم سهم بسزایی در این موفقیت‌ها داشتند و مدیریتشان قوی بود. البته حمل بر این نشود که آقای خطیب انقلابی نبودند، به سید مرتضی گفته بودند که کجا می‌روی؟ دیگران هستند، شما این سنگر را حفظ کنید. شهید به آقای خطیب گفته بودند که بیایید باهم برویم جبهه، من در آنجا جواب شمارا خواهم داد و از آن به بعد بود که آقای خطیب هم تا سال آخر جنگ مدام در جبهه بودند.
 
غسل شهادت
سردار شهید محمدزاده که همیشه جویای احوالات پدر و مادرم بوده‌اند و گاهی تماس تلفنی و گاهی هم حضوری به منزل ما می‌آمدند، نقل می‌کردند که شب عملیات همه به کارهای خودشان می‌رسیدند. سید مرتضی آمد پیش من و گفته بود که آقا رجب اگر می‌شود ما را با ماشین تا جایی برسانید. شهید محمد زاده که به فکر عملیات و مسائل امنیتی بودند به سید مرتضی گفتند: کجا می‌خواهی بری؟ مرتضی هم گفته بودند تا سه چهار کیلومتری اینجا مرا برسانید. کاری دارم. ما رفتیم و در داخل ماشین سید گفت که اینجا برکه‌ای هست می‌خواهم غسل کنم. من می‌دانم که شهید می‌شوم، می‌خواهم غسل شهادت کنم. برکه یخ‌بسته بود. یخ را شکستیم و سید غسل کرد. برگشتیم و چند ساعت بعد عملیات شد و سید مرتضی هم شهید شد.


مزار خالی
قبل از اعزام که کنکور هم قبول‌شده بود و همه شهر هم ایشان را می‌شناختند چون رتبه‌اش خیلی خوب بود، دانشگاه خواجه نصیر هم ثبت‌نام کرده بود. به سید مرتضی می‌گفتند که جبهه نرو، بمان و یکی دو ترمی دانشگاه برو و درست را به یکجایی برسان. در خانواده‌های سنتی رابطه‌ها همراه با حجب و حیا بود . پدرم اگر صحبتی داشت مستقیم به ما نمی‌گفت و به‌واسطه مادرم حرفش را به ما می‌رساند. چون سید مجتبی جبهه بود پدر و مادرم می‌خواستند که سید مرتضی فعلاً به جبهه نرود. سید مرتضی داشت نماز می‌خواند بعد از تمام شدن نمازش مادرم آمد و گفت که قبول باشد و رو کرد به سید مرتضی که بیابرو برای دانشگاه ثبت‌نام کن و جبهه نرو. سید مرتضی گفت نه. من تصمیمم را گرفته‌ام. به جبهه می‌روم و می‌دانم که شهید می‌شوم و مثل حضرت زهرا قبری هم نخواهم داشت. همین‌طور هم شد. از سید مرتضی حتی استخوانی هم پیدا نشد. الآن هم قبرش خالی است و چیز خاصی در آن نیست جز پلاک.


 منبع : مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید و امورایثارگران استان خراسان شمالی

غسل شهادت ،  قبل از عملیات


 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده