چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۱۶
نوید شاهد - پدر شهید علی‌اکبر برات زاده در گفتگویی چنین بیان می‌کند: «علی‌اکبر درخواست کرد به جبهه برود من هم به گفته امام که فرموده بودند جبهه واجب کفایی است، نتوانستم به او بگویم که نرو و او را به جبهه فرستادم.»

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید علی اکبر برات زاده یازدهم تیر 1347 در شهرستان فاروج به دنیا آمد. پدرش اصغر و مادرش حوریه نام داشت. دانش آموز اول متوسطه بود به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در نهایت بیست و چهارم اردیبهشت1362 در شهرهانی توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جای ماند و در نهایت پس از تفحص در روستای خسرویه به خاک سپرده شد. نوید شاهد گفتگویی با پدر بزرگوار این شهید گرانقدر از روستای خسرویه شهرستان فاروج انجام داد که در ادامه ماحصل آن را می خوانید:


نوید شاهد خراسان شمالی: پدر جان خودتان را معرفی کنید و برای ما بگویید که در کجا زندگی می‌کنید؟


پدر شهید: این‌جانب علی‌اصغر برات زاده مطلق از روستای خسرویه پدر شهید علی‌اکبر برات زاده هستم.

 

طبق فرمایش امام علی‌اکبر را به جبهه فرستادم
نوید شاهد خراسان شمالی: شغل شما چیست؟


پدر شهید: شغل من مرغداری و کشاورزی است.


نوید شاهد خراسان شمالی: لطفاً از علی‌اکبر برایمان بگویید که چندمین فرزند خانواده بود و در کجا به دنیا آمد؟


پدر شهید: فرزند اول ما بود و در همین روستا به دنیا آمد و مقطع ابتدایی را در همین روستا گذراند و مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان قوچان گذراند و بعدازآن از برادرخانمم که به تعلیمات جبهه می‌رود شنیدم که به مسجد اکبریه قوچان می‌رود، می‌گفت من دوست دارم به جبهه برم و من هم می‌گفتم برو. اول دبیرستان بود و خود امام فرموده بودند که جبهه واجب کفایی است و نتوانستم به او بگویم که نرو و برای اینکه مرا قانع کند می‌گفت (اگر الآن نروم فراری از جنگ محسوب می‌شوم) و باهم به مشهد مقدس رفتیم و او را تا ایستگاه قطار همراهی کردم. برای بار دوم هم که آمد حدود هشت نفر از روستای ما بود‌ند که باهم رفتند و من دوباره تا ایستگاه قطار مشهد آنها را همراهی کردم. آنها به جبهه رفتند و من هم به خانه برگشتم.


نوید شاهد خراسان شمالی: لطفاً از دوران کودکی برایمان بگویید.


پدر شهید: مشغول کشاورزی بودیم و زراعت دیم داشتیم که بعدازآن خداوند علی‌اصغر را به ما اعطا فرمود و در همین روستا هم به مدرسه می‌رفت که مصادف بازمان بنی‌صدر بود و معلمشان نیز طرفدار بنی‌صدر بود وقتی من متوجه این موضوع شدم به او گفتم که این معلم خوبی نخواهد شد و دهه محرم که پای منبر می‌رفتیم افکار او را بازگو می‌کردم و پسرم فهمید که دیگر از معلم خودش طرفداری نکند و بعدازآن هم که بزرگ‌تر شد و به جبهه رفت.


نوید شاهد خراسان شمالی: در خانه رابطه‌اش با خواهر و برادرانش چگونه بود؟


پدر شهید: او پسر بزرگ خانواده بود بعد از او سه تا دختر دارم و بعد از آنها سه تا پسر. آن زمان بنده شورای روستا بودم و وقتی از تعدادی از معلم‌ها که دانشجوی تبریز بودند دعوت می‌کردم و باهم گفتگو می‌کردیم می‌دیدم که پسرم خیلی از من حرف‌شنوی دارد.


نوید شاهد خراسان شمالی: از رفت‌وآمدها با دوستانش برایمان بگویید.


پدر شهید: دوستانش از همین روستا بودند چون رفت‌وآمد به شهر بسیار سخت بود به همین خاطر همه را می‌شناختیم.


نوید شاهد خراسان شمالی: لطفاً از کارها و کمک‌هایی که برای شما انجام می‌دادبیان کنید.


پدر شهید: اینجا در کارهای کشاورزی کمک‌حال من بود، در آبیاری مزارع کمک می‌کرد، باهم به درو می‌رفتیم و محصولمان را جمع‌آوری می‌کردیم یادم می‌آید که برایم آب به بیابان می‌آورد.


نوید شاهد خراسان شمالی: شهید به چه چیزی بیشتر علاقه داشت؟

 

طبق فرمایش امام علی‌اکبر را به جبهه فرستادم
پدر شهید: بیشتر به همین درس خواندن علاقه داشت و هنگامی‌که به دبیرستان قوچان می‌رفت با چند نفر از روستائیان و برادرخانم بنده یک اتاق کرایه کرده بودیم و بعد از مدتی خبر رسید که به تعلیمات نظامی می‌رود و زمان اعزامش مجلس روضه‌خوانی در روستا برگزار نمودیم و حدود 12 نفر از روستایمان باهم به جبهه رفتند.


نوید شاهد خراسان شمالی: در تصمیم‌گیری‌هایش بیشتر با چه کسانی مشورت می‌کرد؟


پدر شهید: بیشتر با من و دوستانش مشورت می‌کرد.

نوید شاهد خراسان شمالی: آیا در دوران انقلاب هم فعالیتی داشت؟


پدر شهید: بله؛ در آن زمان معلمی بود به نام آقای حقیقی که خیلی شاه‌دوست بود؛ پیش من آمد و گفت جلوی پسرت را بگیر. او شعار ضد شاه می‌دهد و من گفتم که این شعارها اکنون در همه‌جا هست و من نمی‌توانم از او جلوگیری کنم.


نوید شاهد خراسان شمالی: این فعالیت‌های او چه تأثیری بر دیگران داشت؟


پدر شهید: هر روز به تعداد دوستانی که با آنها در کوچه شعار می‌دادند افزوده می‌شد.


نوید شاهد خراسان شمالی: چه سالی به جبهه رفت؟


پدر شهید: سال 60 یا 61 بود که به جبهه رفت و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و بعد از چند ماه به مرخصی آمد و دوباره که رفت در عملیات والفجر یک مفقود شد و بعد از هشت‌تا نه سال بعد از اتمام جنگ خبر شهادتش رسید.


نوید شاهد خراسان شمالی: لطفاً از روزهای انتظار برایمان بگویید.


پدر شهید: گوش‌به‌زنگ‌ بودن ها خیلی سخت بود؛ وقتی‌که به شهر می‌رفتم و بلندگو اعلام می‌کرد که مثلاً فردا شهید داریم من فکر می‌کردم که امکان دارد هرلحظه به من هم اعلام کنند که پسرت شهید شده است و تا اینکه بالاخره خبر رسید که استخوان‌ها و لباس‌هایش پیدا شده دیگر خاطرمان جمع شد چون هر شب خبرهای رادیو را گوش می‌دادیم، اسامی اسراء را می‌خواند و ما گوش می‌دادیم و وقتی خبر شهادتش رسید دیگر آن حال اضطراب و چشم‌به‌راهی را نداشتیم.


نوید شاهد خراسان شمالی: مطلب دیگری اگر دارید بفرمائید:


پدر شهید: نه، مطلبی ندارم فقط سلامتی رهبر و سلامتی شما و متصدیان جمهوری اسلامی را از خداوند متعال خواستاریم.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان خراسان شمالی

تنظیم : مریم سلاخی

طبق فرمایش امام علی‌اکبر را به جبهه فرستادم
 
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده