معرفی کتاب/
سه‌شنبه, ۰۵ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۰۷:۳۹
نوید شاهد _ کتاب وقت بیداری، برگرفته از خاطرات بانوی امدادگر و ایثارگر خراسان شمالی «زهرا روغنیان» است. این کتاب به قلم خانم «عاطفه طالب­‌پور» از نویسندگان حوزه ایثار و شهادت به رشته تحریر درآمده است و در سال 1399 توسط نشر معبر وابسته به حفظ آثار و نشر ارزش های اسلامی منتشرشده است.

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی؛ کتاب وقت بیداری، برگرفته از خاطرات بانوی امدادگر و ایثارگر خراسان شمالی «زهرا روغنیان» است این کتاب به قلم خانم «عاطفه طالب­‌پور» از نویسندگان حوزه ایثار و شهادت به رشته تحریر درآمده است. این کتاب 1000 نسخه و 208 صفحه در سال 1399 توسط نشر معبر وابسته به حفظ آثار و نشر ارزش های اسلامی منتشرشده است.

آنچه در نام­گذاری این اثر مدنظر بوده، ایجاد تحول و بیداری درونی ­‌ای است که در «زهرا روغنیان» رخ داده است. او بیداری درونی خود را در اثر­پذیری از پدر بزرگوارشان زنده یاد «محمدابراهیم روغنیان»، معلم دوران دبیرستان، زنده یاد خانم «درانی» و آموزه­‌های مذهبی ایام انقلاب می­‌داند.

معرفی کتاب |


در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است:
شیر­­زنان سرزمین من از تبار عقل و عشق­‌اند؛ همان دخترانی که روزگاری دامن می­‌گسترانیدند، عاشقانه نان می‌پختند و عرق جبین می­‌ریختند. زمانی هم رسید که آستین­‌ها را بالا زدند و دوشادوش مردانشان می­‌جنگیدند. هیچ­گاه لازم نبوده کسی جوانمرد­پروری را به آنان یادآوری کند؛ چرا که بانوی مسلمان ایرانی می­‌داند چگونه ایران اسلامی را زنده نگاه­‌ دارد.
در مسیر بارور شدن نهال نوپای انقلاب اسلامی، بانوان بی­شماری جان در طبق اخلاص نهادند و چه­‌بسا بیش از مردان خدمت کردند...
خطه قهرمان­‌پرور خراسان شمالی زادگاه زنانی است که جوانمردی، لالایی کودکانشان بوده و آزادی مشق هر شبشا­ن. در این میان بانویی را یافتم که سال­‌های عمرش را صرف خدمتی صادقانه و عاشقانه کرده است. همسری مهربان که شاید هم­نوعانش هیچ­گاه از تجربیات او بهره نگرفتند و مادری که مردمان شهر، او را درنیافتند.
قسمتی از متن کتاب:
چند روز بییشتر به تحویل سال نو ۱۳۶۲ نمانده بود. این موقع از سال، هوای بجنورد خیلی سرد است؛ ولی اندیمشک خیلی گرم بود. در طول روز به هیچ عنوان نمی ­شد از نقاهتگاه خارج شد. وسط ظهر که می­شد حتی کولر هم روشن می­‌کردند. من با آن وضع بارداری جلوی کولر بودم. گاه عرق می­‌کردم و باد کولر هم که به بدنم می­خورد کم­‌کم در پهلوهایم احساس درد می­‌کردم؛ ولی خب به روی خودم نمی­‌آوردم. با خودم می­‌گفتم: این­ها که چیزی نیست؛ اگر قرار باشد با این درد‌های الکی کنار بکشم، آمدنم چه فایده دارد؟ وقتی رزمنده­‌ها را می­دیدم از خودم خجالت می­کشیدم. این بنده­‌های خدا بیماری تمام جانشان را گرفته، ولی خم به ابرو نمی‌آورند. بدنشان این­قدر خارش دارد که نمی­‌شود تحمل کرد؛ امّا این­‌ها با قوه ایمان دارند تحمل می­‌کنند و صبور هستند؛ خودم را به صبوری دعوت می­‌کردم.
روز دوشنبه سال­ تحویل بود. اولین سالی بود که دور از خانواده­‌ام بودم؛ حتی علی آقا هم نبود. چیزی نمانده بود که سال تحویل شود و من توی داروخانه بودم. مسئول بیمارستان یکی از پرستار‌ها را فرستاده بود دنبالم که برای لحظه عید کنار هم باشیم. صحنه­‌ی جالبی بود، همه روی تخت­‌ها نشسته بودند و روی یک میز هفت­ سین جبهه­‌ای چیده بودند. چیز‌هایی مثل سجاده، سربند، تسبیح، مهر، عکس حضرت امام و ... آنجا امکانات هفت سین نداشتیم؛ با همین­‌ها بهترین عید عمرم را تجربه کردم. لحظه­‌ای که دعای تحویل سال از رادیو پخش شد و رزمنده­‌ها همه با هم شروع به خواندن دعا کردند، اشک در چشم­هایم حلقه زد و در دل دعا کردم: خدایا! این فرزند درونم دختر است یا پسر فرقی نمی ­کند. عنایت کن او هم مثل این رزمنده­‌ها بنده تو باشد و در راه تو قدم بردارد.


انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده