آخرین اخبار:
کد خبر : ۴۹۳۱۵۱
۱۹:۲۱

۱۳۹۹/۰۹/۰۵
در روایت خاطرات شهیدبهادری بیان می‌شود؛

«پرواز در غبار»

نوید شاهد - غلامرضا بهادری از شهدای دوران دفاع مقدس است. نوید شاهد البرز در آستانه سی‌و نهمین سالگرد شهادتش چند پرده از خاطرات این شهید را منتشر می‌کند.
نویسنده :
اباذری



پرواز در غبار

به‌گزارش نوید شاهد البرز؛ نقل است که غلامرضا از کودکی به قرآن علاقه خاصی داشت و با آن معروف بود و تا سوم راهنمایی در مدرسه دولتی درس خواند و پس از آن مجبور شد به شغل آزاد بپردازد اما خیلی زود به استخدام ارتش درآمد و به دلیل لیاقتش طولی نکشید که استوار یکم شد.

اولین اعزام در سال ۱۳۵۹ به کردستان بود. او در آذر سال ۱۳۵۹ در منطقه گیلان‌غرب به وصال دلدار رسید و راه عاشوراییان را در پیش گرفت. پدر و مادرش نیز مدتی بعد از شهادتش از دنیا رفتند.

برادرش می‌گوید: برادرم اخلاق خوبی داشت؛ به خصوص با من که از او کوچکتر بودم. صبور، صمیمی و مهربان بود. او به خاطر امکانات کمی که داشتیم، مجبور شد ترک تحصیل کند. در تهران مدتی در مغازه خشک‌شویی و سپس درساعت‌سازی کارکرد. سرانجام به استخدام ارتش درآمد. او پس از اعزام به جبهه، ازدواج کرد و حاصل ازدواج یک دختر و دو پسر است.

یک بار غلامرضا و دوستانش، داخل هواپیما، در آسمان کردستان مشغول عملیات می‌شوند. ناگهان دشمنان به هواپیما حمله می‌کنند. برادرم به دوستانش پیشنهاد می‌دهد از هواپیما بیرون بپرند. او داوطلب می شود و پایین می پرد؛ البته در این نبرد دچار شکستگی پا می‎شود. آن روزها وقتی به مرخصی آمد، من خیلی‌ها خوشحال شدم، چون فکر می کردم که دیگر برادرم به جبهه نمی‌رود! ماجرای علاقه‌ام را به او گفتم و او جواب داد: ما باید از خانه و خانواده‌امان دفاع کنیم تا دشمنان متجاوز دیگر جرات حمله به آن را نداشته باشند. این یک دستور و امر الهی است و امام خمینی به ما این فرمان را داده‌اند.» برادرم به محض باز شدن گچ پایش، دوباره به جبهه رفت.

در زمان اوج درگیری‌های انقلاب، من سرباز بودم و برادرم هم درجه‌دار ارتش بود. روزی به من گفت: چرا بیکار نشسته‌ای؟ پرسیدم: منظورت چیست؟ گفت: چرا از سرباز خانه فرار نمی‌کنی؟ پرسیدم: چگونه؟ گفت: ما رسمی هستیم و موقعیت فرار نداریم، اما شما که سرباز هستید وظیفه دارید فرار کنید. این دستور امام خمینی است.» این شد که من یک روز بعد از فرار شاه، در روز بیست و هفتم دی ماه ۱۳۵۷ از پادگان فرار کردم.

یکی از هم‌رزمانش می‌گوید: من و شهید بهادری در جبهه گیلانغرب بودیم. حمله دشمن به ما بیشتر شده بود و ما آرامش نداشتیم. او مسئولیت تلفن و تلگراف را به عهده داشت. ظهر موقع خوردن ناهار بود. همه نیروها نهار ناهارشان را خوردند و مشغول استراحت شدند، اما او خبری نشد. منتظر ماندیم تا اینکه بالاخره پیدایش شد. خسته از سر پست به چادر آمد تا ناهارش را مهیا کند. جلوی سنگر نشست و گفت: «همین جا خوب است.» تا قاشق اول را به سمت دهان برد، یک گلوله توپ در کنارش به زمین خورد و منفجر شد وقتی غبارها خوابیدیم غلامرضا شهید شده است.

شهید غلامرضا بهادری فرزند مرحوم علی‌اصغر دوازدهم آذر ۱۳۲۶ چشم به جهان گشود بیست و پنجم آذر ۱۳۶۰ در گیلانغرب به شهادت رسید. محل مزار پاکش قبرستان محله صیادیه اشتهارد است.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه