درخت،فصل خزان هم،درخت مي ماند...
اگر چه شمعي و از سوختن، نپرهيزي/ نبينمت كه غريبانه، اشك مي ريزي/ بخند!گر چه تو با خنده هم،غم انگيزي

اگر چه شمعي و از سوختن، نپرهيزي
نبينمت كه غريبانه، اشك مي ريزي
بخند!گر چه تو با خنده هم،غم انگيزي
خزان كجا تو كجا!تك درخت من،بايد
كه برگ ريخته،برشاخه ها، بياويزي
درخت،فصل خزان هم، درخت مي ماند
تو پيش فصل بهاري!نه اينكه پاييزي
تو را خدا،به زمين هديه كرده،چون باران
كه آسمان و زمين را، به هم بياميزي
خدا،دلش نمي آمد كه از تو، جان گيرد
و گرنه از دگران،كم نداشتي،چيزي
منبع: كتاب سوختگان وصال، نكوداشت جانبازان شيميايي، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه تهران، دفتر هنر و ادبيات، 1381 صفحه:64