ممکن است دیگر مرا نبینید!
پدر شهید در خاطره ای از شهید چنین بیان می کند .
دلداری های شهید به خانواده
در آخرین باری که شهید مرخصی آمده بود . در همین اتاق خوابیده بودند که یک ضبط در اتاق داخل کمد بود آتش گرفت و کم کم تمام خانه را آتش فرا گرفت که شهید جواد وحیدی هم در آنجا بودند . و به من خبر دادند وقتی که آمدم شهید جواد وحیدی خودش را انداخت وسط آتش که آتش را خاموش کند یکمرتبه شهید احمد مکرمی آمد و به ما گفت : اصلاً ناراحت نباشید . حساب می کنم اینجا سنگر من است که آتش گرفته . و دائم ما را دلداری می داد که ناراحت نباشید و همان شب آخری که می خواست برود جبهه پوتین هایش را محکم بست و به ما یک احترام نظامی هم گذاشت و گفت : ممکن است این بار دیگر نیایم .
پیشنهاد
آخرین بار مرخصی شهید موردی را خودش به ما پیشنهاد داد و گفت : اگر خواستید دفعه دیگر که آمدم برایم خواستگاری بروید
وقتی به شهید گفتم : پسرجان مگر تو باید دائم جبهه باشی در جواب به من گفت : خون من که قرمزتر از دیگران نیست . آنها هم مثل من هستند من باید از مملکت محافظت کنم .
خاطره از جبهه
شهید از جبهه خاطراتی نقل می کرد از جمله می گفت : ما را دائم جابه جا می کنند برای اینکه نقشه ها به دست دشمن نیفتد . شهید در عملیات ظفر1 ، ظفر2 ، قادر1 ، قادر2 و سه عملیات دیگر در جزیره مجنون شرکت داشته اند .
شهید به دوستش گفته بود که این دفعه من شهید می شوم که همین طور هم شد.
دفعه آخر که از زیر قرآن عبور کرد همراه شهید تا چمن بید رفتم و گفته بود که این دفعه معلوم نیست که بتوانم بیایم یا نیایم .
خواب شهید
آخرین شبی در خانه بود خیلی خوشحال بود می گفت پدر همیشه خواب می بینم پرواز می کنم ولی این بار خواب دیدم که پرواز می کنم و به کربلا می روم .
منبع : پرونده فرهنگی شهید