از مدرسه تا شهادت در راه خدا
خواهر شهید می گوید: برادرم خیلی خوش اخلاق بود و دوست داشت در آینده دکتر شود وی در بسیج دانش آموزی فعالیت زیادی داشت و حق فرزندی را به دستی به جای آورد و همیشه مارا به رعایت حجاب سفارش می کرد .
همرزم شهید رحمت الله حقانی چنین می گوید : حدود یک ماه و نیم در جبهه با هم بودیم وی فردی آرام و خوش برخورد بود و همیشه سعی می کرد با منطق صحبت کند همیشه در سخنانش ادب را رعایت می کرد . عشق و علاقه به ولایت در وجودش موج می زد و می گفت : ما ادامه دهنده راه امام هستیم . علی اصغر بی سیم چی بود که اکثر اوقات باهم تماس داشتیم . او همیشه می گفت دوست دارم یک خمپاره به من بخورد تا تکه تکه شوم و دشمکن بداند که ما از مردن ترسی نداریم . محبوبیت زیادی در میان رزمندگان داشت به یاد دارم یک همرزم دیگر ما نیز نامش علی اصغر بود . همیشه آنها را با نام اصغرین صدا می زدیم . یک بار شهید به ما گفت ما اصغرین رفتنی هستیم . که پس از حماسه آفرینی های بسیار در مناطق عملیاتی سر انجام در مهران در عملیات والفجر 5 در حالی که هفده سال بیشتر سن نداشت بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن از ناحیه از ناحیه دست و پا به شدت مجروح شد به مدت یک ماه در بیمارستان بستری شد که بر اثر خنریزی شدید جراحات وارده در سی ام مرداد ماه 1365 به مقام شهادت نائل گردید.
مادر شهید می گوید: بعداز با خبر شدن مجروحیت علی اصغر من و خواهرش به بیمارستان رفتیم و انگار منتظر دیدار ما بود چشمهایش را باز کرد ما را دید و به ما خوش آمد گفت دباره چمانش را بست و دیگر هم باز نکرد .
پیام شهید به مردم ؛
به نام خداوند یکتا و خالق جهان که ما را آفرید تا بتوانیم در راه خدمت به مردم و دفاع از حریم و میهنمان وظیفه ای که بر هر فرد مسلمان واجب است را انجام دهم به درگاه خداوند شکر می کنم که نیرویی داد تا بتوانم از خدمت گزاران به مردم و میهنم باشم . از مردم و هموطنانم می خواهم که در راه حفظ و نگه داری و جلوگیری از تجاوز تجاوزگران به کشورمان سعی و کوشش کنید و هرگز در این راه از پای ننشینند.