شهیدِ هميشه خندان
نوید شاهد
خراسان شمالی
به نقل از همسر شهید:
موقع
تولد فرزندانم نام ائمه را انتخاب مي كرد شهید زمان انقلاب در تظاهرات شركت مي كرد
و من هم با ايشان مي رفتم . موقع رفتن به جبهه از طريق بسيج اعزام شد که در نهایت
در بیست و سوم شهریور 1366 به مقام شهادت نائل گردید ، هيچ كس مشوق ايشان نبود بلكه خواست قلبي خودش
بود .
همسرم
مي گفت بايد ميهن آزاد باشد و من در راه اسلام و انقلاب مي روم و خدا نگهدار بچه
هاي من خواهد بود . آخرين بار كه مي رفت گفت مرا حلال كنيد . حدود 5 سال مداوم در
جبهه فعاليت مي كرد و آن طوري كه خودش مي گفت آرپي چي زن بود .
در
نامه هايي كه برايمان مي نوشت جوياي احوال خانواده مي شد ، من اين احساس را داشتم
كه همسرم شهيد مي شود . يك شب خوابی عجیب دیدم که همان روز به من خبر دادند ( از طرف بسيج ) كه
همسر شما مجروح شده و بعد كه آمدم من را به جاي شهدا بردند تا ايشان را شناسايي
نمايم . اول پسرم رفت ولي گفتم شما هنوز بچه اي و تحمل شما كم است خودم مي روم و
ايشان را شناسايي مي كنم بعد كه ديدم شهيد ما است .
وصيت
نامه همسرم نزد پسر بزرگم قاسمعلي است در وصيت نامه اش نوشته بود كه من به جبهه مي
روم تا پيروز شويم و اگر به شهادت رسيدم شهادت هديه اي است كه براي خدا و فرزندانم
مي فرستم .
در
مورد حجاب همیشه به اطرافیانش اهمیت می داد و خیلی برایش مهم بود ايشان هميشه نمازش را مي خواند و به بچه هايم
آموزش نماز مي داد و مي گفت كه بايد در مسجد نماز بخوانيد و نبايد به راه فساد
كشيده شوند به من هم مي گفت كه بايد نمازت را سر موقع بخواني ، بعد از شهادتش وقتي
ساكش را اوردند فقط لباسهايش داخل آن بود كه البته پيراهنش خوني بود .
هميشه خنده هاي شهيد در ذهن من است يادم مي آيد با من و دخترش حرف مي زد و مي خنديد . من از رفتن همسرم به جبهه هميشه خوشحال بودم و مي گفتم بگذار ايران و ميهنم پيروز باشد و ما هم خوشحاليم كه ايشان در راه اسلام به شهادت رسيدند .
منبع : پرونده فرهنگی شهید