سبک بالانی که دست در دست یکدیگر به میهمانی ستاره ها رفتند. (روایتی از دو دوست جهادگر )
نوید شاهد خراسان شمالی ؛ نگاه منتظرش به آسمان حالتی عجیب داشت ، به گونه ای که کهکشانی چشمانش می خواست ستارگان آسمان را هدف بگیرد . لحظه های نگهبانی لحظه های انتظار بود امام انتظار او معنای دیگیری داشت گویی که انگار آسمان قرار بود او را به میهمانی خود بخواند تا با نمایان کردن سیمای نورانیش ماه را شرمگین کند . لحظه ها در میان ثانیه های انتظار می گذشت و او با یک نگاه به عقربه های ساعت و نگاه دیگر به آسمان ، همچنان در آسمان بود که ناگاه باران آتشین برخواسته از خصم بر زمین فرود آمد تا انتظار به پایان برسد و او به میهمانی ستاره ها برود .
روایت زندگی
شهید گرانقدر
علی نودهی پانزدهم فروردین ماه 1347 در شهر بجنورد پا به هستی گذاشت تا در بهار
زندگی خویش سفری عاشقانه به ملک داشته باشد.
حیات کوتاه
دنیوی او سرشار از عطر رفعت و مهربانی بود ، او چون یاسی بود که شمیم معطرش فضای
محل را عطرآگین به بوی ایمان می کرد . پدرش مردی از جنس ایمان بود ، ایمانی که
ثمره اش تربیت فرزندی نیک همچون علی بود .
علی از همان ابتدای کودکی ، به همراه پدرش برای شرکت در مراسم های مذهبی به مسجد می رفت تا نهال وجودش از همان ابتدای زندگی با پاکی عقیده و استواری ایمان سرشته شود و بدین گونه مسجد از همان ابتدای خردسالی برای علی آموزشگاهی شد تا در آنجا درس شهامت و شهادت را بیاموزد .او اوقات فراغت خود را در مسجد می گذراند تا لحظه به لحظه خود را به خدا نزدیک تر ببیند . او ایامی را که در کلاس درس و مدرسه مشغول تحصیل بود ، تمام علاقه خود را معطوف یادگیری دانش می کرد زیرا فراسوی روشنایی را در راه کسب و علم می دید . او با آنکه سن و سال اندکی داشت اما با مطالعه کتاب های دینی مخصوصا آشنایی با سیره انبیاء و ائمه اطهار وارد جریان انقلاب شد و به عنوان یک نوجوان فهیم ، با اشاعه فرهنگ انقلاب در میان خانواده ، محل و مدرسه ، سروش رهایی از ظلمت را نوید می داد تا دیگران نیز خود را مهیای استقبال از روزهای آزادی نمایند . علی از همان دوران کودکی ، دوستی بسیار صمیمی به نام محسن صفایی داشت .
آنها دوستانی بودند
که لحظه ای طاقت دوری یکدیگر را نداشتند ، به گونه ای در مدرسه و محل ، برای مدتی
کوتاه یکدیگر را رها نمی کردند .آنها اوقات فراقتشان را درمسجد محل سپری می کردند
و هر کاری را انجام می دادند با تعامل یکدیگر به پایان می رساندند . آنها پس از
انقلاب تصمیم گرفتند تا درس و مدرسه را رها کنند و شتابان به سوی جبهه و جنگ روانه
شوند . اما سن و سال اندکشان مانع از شتاب آنها شد ولی روحیه انقلابی و ایمان قلبی
آنها مانع از آن نمی شد تا از هدف خود دست بردارند . این شور و اشتیاق آنها آنقدر
استمرار پیدا کرد تا اینکه به سن حضور در جبهه رسیدند و با شوق فراوان پدر و مادر
خود را راضی کردند تا گام در جبهه نبرد بگذارند . آری اینک علی به همراه دوستش محسن ، نمونه کامل رزمنده هایی
شده بودند تا با صلاح ایمان به جنگ خصم بروند . آنها با حالتی روحانی از شهرو
دیارشان خداحافظی کردند تا پشت پا به تمام مادیات دنیا بزنند و مسافر وادی عشق
شوند . آنها با دلی مالامال از هیجان و شور ، گام در جبهه غرب گذاشتند ودر قرار
گاه نجف به عنوان رزمندگان جهادگر وارد
عرصه نبرد با دشمن شدند تا اینکه سی ام دی ماه 1365 فرا رسید ؛ شبی که در آن علی
با نگاه های خیره اش به آسمان ، ثانیه های معکوس به انتظار را به شماره می انداخت
. او در لحظاتی که مشغول نگهبانی بود و با چشمان بیدار خود از قرارگاه پاسداری می
کرد ، ناگهان هواپیما های بمب افکن دشمن بر فراز آسمان قرار گاه ظاهر شدند و با
فروریختن بمب های خوشه ای ، همه جا را به آتش و خون کشیدند . در میان آتش و دود
برخواسته از این حمله ، تمام نگاه های علی در پی محسن بود که ناگاه بمبی آتشین بر
قامت محسن فرود آمد ، علی با دیدن آن صحنه ، بی درنگ خود را به پیکر خون آلود و بی
سر محسن رساند . اما در آن هنگام او نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفت تا دوستش محسن
را در این پرواز آسمانی تنها نگذارد . آنها لحظه ای تحمل دوری یکدیگر را نداشتند و
چه سبک بالانه پرگشودند و دست در دست یکدیگر به میهمانی ستاره ها رفتند.
منبع
: پرونده فرهنگی شهید