خاطراتی چند از شهید فیروز رحمانی به نقل از همرزم شهید
نوید شاهد خراسان شمالی ؛محمد حسن رحمانی همرزم شهید فیروز رحمانی چنین می گوید : در منطقه سومار با هم بودیم .ایشان می گویند من انسانی به خوبی او هنوز ندیده ام و مدت دو سال با هم بودیم در زمان سربازی که بعد از 16 ماه ایشان شهید شدند .
در
آن موقع کارهای متفرقه برای ما زیاد پیش می آمد . روزی ایشان بعد از خستگی زیاد که
چند ساعت مهمات خالی کرده بودند به استراحتگاه آمد که بلافاصله اعلام کردند فیروز
رحمانی سر پست کشیک به ایشان گفتم فیروز شما خسته ای تازه از راه آمده ای من به
جای شما سر پست قرار می گیرم . شهید گفت نه این نگهبانی من است خودم باید زحمت آن
را بکشم و اگر مهمات هم آوردن خالی می کنم شما بروید استراحت کنید . و این رفتار و
اخلاق ایثارگرانه را در این مدت به کرات ما می دیدیم که از خود گذشتگی زیادی
داشتند .
ایشان
خاطره ای دیگر از نحوه شهادت شهید نقل می کنند .
هنگام
تقسیم غذا بود که من مسئول تقسیم غذا بودم . و سنگر ما از هم جدا بود ، زمانی که
غذا در بین اعضاء سنگر شهید تقسیم می کردم و خواستم بروم گفت : نرو همین جا یک
غذایی با هم می خوریم ، من گفت نه ! پسر خاله جان تا سنگر ما راهی
نیست
من می روم ایشان اصرار کردند که نه پیش ما بمان ، و من ماندم ، بعد از صرف شام بود
که پاس بخش آمد صدا کرد ، رحمانی پست نگهبانی روی برجک داری ، من گفتم
پسرخاله جان من کارم تمام شده . بجای شما نگهبانی می دهم . شهید گفتند نه من خودم
نگهبانی می دهم . و به طرف برجک حرکت کردند . حدود کمتر از دو ساعت بود که متوجه
شدم رحمانی تیر خورده گفتم : بچه ها بیائید که فیروز رحمانی شهید شده ، از پلکان
برجک بالا رفتم دیدم روی شکم افتاده و دشمن با تیر به سمت او شلیک می کرد و شهید رحمانی
درجا شهید شد او را پشت کردم و پایین آوردم وقتی به زمین گذاشته بودم تمام شده بود .
خاطره
ای به نقل از خواهر شهید
بنده
9 سال از شهید کوچکتر هستم شهید بسیار اهل مطالعه بودند و به هنر عکاسی علاقه مند
بودند به طوری که هر چیزی که به نظر او زیبا جلوه می کرد ، از آنها عکس می گرفت
.
خواهر
شهید می گوید : شهید برایمان تعریف می کرد که در منطقه عراقی را دیدم که از بین
رفته بود ولی دیدم که چکمه های خوبی دارد ، دست انداختم به پایش که چکمه اش را
دربیاورم یک مرتبه دیدم که پایش از زانو کنده شده شهید در این حال که تعریف می کرد
خودش هم ناراحت شد پرسیدیم : چرا ناراحت شدی ، گفت : فکر نمی کردم که ایشان از
مدتی قبل اینجا مانده و الا این کار را نمی کردم .
در
خاطره ای دیگر ایشان می فرمایند :
وقتی
پدر و مادرم برای شهید لباس تازه ای می خریدند ، می دیدم بعد از مدتی آنها را به
دیگران و دوستانش بخشیده است علیرغم اینکه ما خودمان در وضع خوبی نبودیم .
نا
گفته نماند که شهید در بیست و یکم مرداد 1341 در یکی روستاهای شهرستان مانه و
سملقان دیده به جهان گشود و به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت که در نهایت در
چهاردهم اسفند 1361 در سومار بر اثر اصابت گلوله به سر به مقام شهادت نائل گردید.
منبع
: پرونده فرهنگی شهید ، فرهنگ اعلام شهدا