روایت برادرانه از شهید علی اکبر حسن زاده
نوید شاهد
خراسان شمالی ؛ بسمه
تعالي
در نهم آبان ماه سال 1346 روستاي خانلق کودکي چشم به جهان گشود که ابتدا نامش را برات گذاشتند و در سن يک سالگي بيمار شد و مدت چند ماه طول کشيد ، سپس به سفارش یکي از همسايگان نامش را علي اکبر گذاشتند همه معتقد بود ند به سبب نام مبارک فرزند امام حسين (ع) شفا پيدا کرد او تحصيلات ابتدايي را در همان روستا به اتمام رسانيد و ادامه تحصيلات خود را در شيروان گذراند و در سال 1357 سال پيروزي انقلاب حدود دوم دبيرستان بود که به همراه دوستانش اعلاميه هاي امام خميني را که توسط برادر بزرگش که از مشهد اورده مي شد بخش مي کرد شهيد حسن زاده بعد از پيروزي انقلاب نيز دست از فعاليت بر نداشت و از همان ابتدا به عضويت بسيج در امد تا اينکه 1360 به منطقه چزابه اعزام شد و از ناحيه پا مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از استراحت مختصر بار ديگر در بهار 1361 بعد از صدور فرمان امام مبني بر شکستن حصر ابادان به منطقه اعزام شد و بعد از 15 روز بعد از عمليات بيت المقدس در سه راه حسيني (جاده خرمشهر ـ اهواز) در مورخه هشتم بهمن 1361 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحيه سر به فيض عظيم شهادت نايل امد شهيد حسن زاده فردي خوش اخلاق و شوخ طبع و شجاع بود و در بين دوستان و آشنايان از محبوبيت خاصي برخوردار بود او به صله رحم اهميت مي داد و مرتب از بستگان و اشنايان خبر مي گرفت او از همان سن نوجواني نمازش را اول وقت و مرتب مي خواند و به نماز اهميت مي داد و حتي اگر سه يا چهار نفر هم بودند سعي مي کرد نماز را به جماعت برگزار کند . شهيد عشق و علاقه زيادي به ائمه اطهار (ع) داشت و در مراسم عزاداري سالار شهيدان نوحه خواني مي کرد او مطيع کامل ولايت فقيه بود به طوري که مهمترين دليل رفتن به جبهه را اجراي فرمان امام بيان مي کرد شهيد حسن زاده در تشکيل پايگاه بسيج خانلق نقش عمده اي داشت بطوري که مرتبا جوان هاي روستا را جمع مي کرد به ورزش صبحگاهي مي برد و آموزش نظامي و تاکتيکهاي رزمي مي داد ، او بار دوم که عازم جبهه بود از دوستان و اقوام حلاليت طلبيد و حتي چندين بار بيان کرد بار آخر است که شما را مي بينم حلالم کنيد.
در ادامه چندروایت
برادرانه را باهم می خوانیم
راه کربلا
براي بار دوم که مي رفت گفتيم
نرو و بگذار بقيه بروند تو سهم خود را رفته و زخمي هم شده اي او در جواب گفت اگر
ببينيد چگونه به خاک ما تجاوز مي کنند شما هم براي خارج کردن دشمن مي آييد ما مي
رويم انها را بيرون مي کنيم و راه کربلا را باز مي کنيم تا شما به کربلا برويد .
آقا دارد مي ايد
شهيد حسن زاده هنگامي که به
شهادت رسيد من بالاي سرش رسيدم و سر ايشان را بالاي زانو گرفتم که ايشان مي گفت
مداري مرا بلند کن که آقا دارد مي آيد و مي گفت دارم به شهادت مي رسم
شهادت
در وصيت نامه شهيد ذکر شده
است بعد از صحبت کردن با پدر و مادرو خواهران و برادران جمله
مي نوسيد و مي گويد من از
شهادت نمی ترسم زیرا که شهادت يکي از بهترين آرزوهاي من ا ست.
دانش اموزان را به
سرباز تبديل کنيد
نامه اي به شهيد نوشتم که از
اوضاع و احوال جبهه جويا شوم که مي خواستم به جبهه بروم ايشان در جواب برايم نوشته
بود که بهتر است شما بمانيد و اگر به جبهه بياييد يک سرباز محسوب مي شويد و لي اگر
در شيروان بمانيد و در محل کار خود بمانيد مي تواننيد تعدادي از دانش آموزان را به
سرباز تبديل کنيد .
شهادت زودتر
مادرم مي گفت که برادرت مي
خواهد به جبهه اعزام شود من همراه ايشان از روستا به شيروان امديم ساعت حدود پنج
بعد از ظهر بود که در بسيج (آموزش و پرورش فعلي)شلوغ بود ودر جلوي مسجد جامع يک
تنه درخت بود که شهيد غلامرضا صلاحي هر چه اصرار کرد نتوانست نام ايشان را بنويسد
ولي بعد از مدتي اعزام شديم و شهيد صلاحي به علي اکبر گفت شما زودتر اعزام مي شويد
ولي من بعد از شما اعزام
مي شوم ولي زودتر از شما به شهادت مي رسم که اين گفته به حقيقت پيوست و شهيد صلاحي بعد از مدتي به جبهه اعزام شد و سيزده روز زودتر به شهادت رسيد.
به اميد شفاعت شهدا
منبع : پرونده
فرهنگی شهید