گفتگوی خواندنی با کوچکترین اسیر ایرانی /دانشگاهی به نام اسارت
به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی : به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی و گرامیداشت مردانی که تمام هستی خویش را برای حفظ کیان انقلاب اسلامی و دفاع از اسلام در طبق اخلاص گذاشتند و با تحمل سخت ترین شرایط و شدیدترین تنگناها و مضایق از باورهای دینی و انقلابی خویش در وفاداری به انقلاب و آرمان های امام راحل (ره) دست بر نداشته اند و کماکان به این نظام مقدس خدمت می کنند، مصاحبه ای با کم سن ترین اسیر دوران دفاع مقدس از استان خراسان شمالی را فراهم کرده است.
آزاده و جانباز، خلیل افتخاری، بسیجی داوطلب دوران دفاع مقدس متولد سال 1353 در سن
13 سالگی از ناحیه سپاه شیروان به جبهه نبرد حق علیه باطل اعزام می شود و در سن 14
سالگی در تاریخ 4 تیر ماه 67 در جزیره مجنون به اسارت رژیم بعثی عراق در آمد.
در جنگ
تحمیلی ایران و عراق اشخاص با سن کمتر از 16 سال را به جنگ اعزام نمی کردند و این
آزاده چندین بار جهت ثبت نام و رفتن به جبهه و دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی
اقدام کرده بود که به دلیل سن کم پذیرش نمی شد و در نهایت با استفاده از شناسنامه
برادرش موفق به حضور در نبرد با رژیم بعثی عراق شد.
خلیل
افتخاری، هنگام بازگشت به میهن اسلامی
اولین سوال
از ابتدای
ورود به جبهه و احساستان بگویید؟
رفتن به جبهه را از وظایف شرعی خود می دانستم و خیلی شوق رفتن به جبهه داشتم که
سرانجام توانستم به جبهه اعزام شوم و در ابتدای ورودم به جبهه زمانی که مجروحان را
می دیدم دست و پا و چشم و اعضای بدن خود را از دست می دهند و معلول می شوند خیلی
عصبانی می شدم.
کی و چگونه اسیر شدید؟ بعد از اسارت شما را
کجا بردند؟
در مورخه 4 تیر ماه 67 بر اثر تک دشمن، در کمین مجروح شدم و بعد از اسارت به همراه
6 نفر از همرزمان، ما را به بصره انتقال دادند و بعد از دو هفته که تعداد اسرا
زیاد شد، ما را به محوطه بیمارستان بصره بردند و با وضعیت بهداشتی بسیار نامناسب
رها کردند و با آب سرد زخم هایمان را شستند و مداوایی نکردند و بعد از یک روز با
همان وضعیت ما را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و بیمارستان بغداد نیز از پذیرش
اسرای ایرانی امتناع می کردند و در نهایت ما را به زندان الرشید (بدترین زندان
عراق) بردند.
در زندان الرشید تعداد 70 نفر از اسرا را در یک اتاق 12 متری محبوس بودیم و به
دلیل ازدحام همیشه حالت خفگی به من و همراهانم دست می داد و بدون فرش و موکتی بر
روی سیمان زندگی می کردیم.
رفتارشان با
شما چگونه بود؟
تمام بدنمان را لخت می کردند و پس از ریختن آب بر روی بدنمان، با شلاق، باتوم، چوب
و... ما را موردآزار و اذیت قرار می دادند.
بهداشت را به هیچ وجه برای اسرا رعایت نمی کردند و به مجروحان رسیدگی نمی شد.
بدترین و
بهترین خاطره از دوران اسارت را بیان کنید؟
بدترین و درد ناکترین خاطره: از دست دادن امام خمینی (ره) بود که با شادی سربازان
بعثی نیز مواجه شدیم و دیگر اینکه وقتی اسرا با یکدیگر انس پیدا می کردند یکی از
آنها را به اردوگاه دیگری منتقل می کردند.
بهترین
خاطرات: خبر
جانشینی مقام معظم رهبری و اتحاد اسرا و اینکه هر مشکلی که پیش می آمد همگی نسبت
به حل آن اقدام می کردند و عراقی ها از این وضعیت بسیار عصبانی بودند.
از لحظات بازگشت به کشور برایمان بگویید؟
هنگامی که خبر آزادی را شنیدیم هزاران بار خدا را شاکر شدیم و میل به هیچ چیز جز
آمدن به کشور و دیدار با خانواده و بستگان نداشتیم.
نتایج اسارت
برای شما چه بود؟
اسارت را می توان یک دانشگاهی فرض کرد که در آن می توان کارهای خوب و بد را آموخت.
از کارهای خوب می توان از معنویات، صبر، استقامت و بردباری یاد کرد و از کارهای بد
نیز که اثرات روانی و جسمی نامطلوبی که بر روی ذهن و جسم ما داشت و هم اکنون نیز
با ما همراه هستند.
این آزاده و جانباز اهل روستای بلقان است و
این روستا در 33کیلومتری جنوب شرقی شهر شیروان قرار گرفته و در دوران دفاع مقدس 22
شهید ، 6 آزاده و حدود 43 جانباز را تقدیم میهن اسلامی کرده است.