برگی از زندگی نامه شهید والا مقام /رضا علیزاده
نوید شاهد خراسان شمالی :
در رهگذر تاریخ ، به سال 1339 باز می گردیم ، در فرخنده شبی، به بارگاه ملکوتی امام هشتم شیعیان گام می نهیم ، آنچه به گوش می رسد جز صدای مناجات و قرآن و دعا نیست. مرقد امام رضا (ع) مطابق معمول پذیرای حاجت مندانی است که از اقصا نقاط کشور به زیارتش آمده اند . فضای عطر آگین حرم مطهر ، روح تازه ای به انسان می بخشد و فضای روحانی و آرام بخشش، روزنه ی امیدی در دل نا امیدان می گشاید .در این میان زن و مردی در جوان ملتمسانه به عظمت می نگرند و زیر لب دعا می خوانند و حاجت خود را طلب می کنند. این زوج جوان پس از چندین سال زندگی مشترک ، ملتهب از درد درون ، در اشتیاق فرزند می سوزند... نذر و نیازی می کنند که اگر به کام دل رسیدند رضایش نام نهند .
ودیری نمی گذرد که خداوند به شفاعت آقا اما رضا (ع)، از سر لطف، دعایش را اجابت می کند و فرزندِ پسری به رسم امانت به آنها می سپارد...این کودک رضا نام گرفت و در زادگاه خود ، روستای ((کرف)) از طوابع شهرستان جاجرم در آغوش گرم و صمیمیِ خانواده ای دیندار و دوست دار اهل بیت (ع) نشو و نما یافت.
از همان اوان کودکی، آثار تدین و اعتقاد در سیمایش آشکار می گردد، او به همراه پدر و مادر در مسجد حضور می یابد و نماز را فرا می گیرد و با اصول و فروع دین آشنایی پیدا می کند.او کودک شیرین سخن بود که هرگز کسی حرفی ناروا از زبانش نمی شنید.شهید بزرگوار از بلوغ فکریو روحی بالایی برخوردار بود و بدون تردید از سربازان حقیقی امام زمان (عج) می باشد.
او در جبهه ها ، به سبب تهوّر و دلاوریِ بی مانند خود، زبانزد خاص و عام شده بود و رفتاری متواضعانه و احترام آمیز با دیگران داشت.
و سر انجام ، در هشتم دی ماه 1365 در شب عملیات کربلای 4 به او الهام می شود که به دیدار معبود خواهد شتافت ، از این رو موی سر را می تراشد ، دعا می خواند ، نماز می گذارد و با قلبی آرام به سوی حق می شتابد و در این فرصت ، طعم گوارای شهادت را جانانه می نوشد و شلمچه با خون سرخ شهیدی دیگر رنگین تر می شود و لشکر 5 نصر عزیز عزیز دیگری را در جرگه ی شهدای خود می پذیرد.
شگفتا که پس از شهادت به خواب پدر می رود و خود خبر شهادتش را به پدر می دهد آن هنگام که که مادر بر پیکر اولین فرزند شهیدش می نشیند، بوی عطر شهادت را احساس می کند و از اثر آن سرمست و مغرور به فرزند شهید خود می بالد و تفاخر می کند.
ای شهیدا از تو در شگفت هم نمی توانم بود
که دیدن بزرگیت را، چشم کوچک من بسنده نیست!
منبع :پرونده فرهنگی شهید