رقص اندر خون خود مردان کنند بخش اول
آزادگی وشهادت
مقدمه
مطربانشان از درون دف می زنند بحرها در شورشان کف می زنند
شبی در فضای مجازی میان من و آشنایی سخن از شهیدان رفت واحتجاجی در گرفت .او از سختی فرقت عریزترینش که لذت محبتش را از کف داده بود به لابه وگلایه سخن می گفت. به قول سعدی سنگ سراچه دل به آب دیده می سفت گویی کودکی شده بود در آرزوی آغوش پرمهرپدر .دستان محبت خواهش را در دست پدر می خواست .و دوران کودکی را در آغوش نا دیده پدر تمنا می کرد.اکنون هم که کودکانی در آغوش پرورده بود .یاز هم آرزوی کودکی می کرد تا با هزار ناز وکرشمه در آغوش پدر رود ونجوای محبت آمیز پدر در گوشش .گواینکه نجوای پدر در گوش جانش به وحی منزل والهام قدوسیان می نمود . گمانم که در فراقش رنج و شکنجی از سر می گذراند تاب سوز. نه نای گفتنش داشت ونه نا گفتنش. عقده ای گلوگیر وتوان فرسا،قوه تفکر در آن سوی ماده ومادیات را به شبهه وشک آلوده بود.ضعیف ونزار وناتوان در مرتبه اندیشه وجان..من هم باور دارم که فقدان پدر بویژه مادر ستمی ناجوانمردانه وزخمی سخت برتن زندگی فرزندان بویژه دختران است . که گاه زندگی مشتر ک پیش رو را هم متالم می کند .و به معنی واقعی می نهد پریشانی بر سر پریشانی .چندان که در این فقدان جانکاه کسی نمی تواند تصور کند که سنگ صبور ت را که زندگانی ربوده است شکیبایی چگونه است ؟ ولی مبدع ومدبر هستی چاره وعلاج هر درد ومعضلی را در نهان یا عیان نهاده است وسخترین ابتلا را ارزشمندترین عامل تکامل وبلکه گاه مانع ضربتی سخت بر پیکر زندگی نهاده که در کش از حد واندازه عقل فراتر است .اما اگر در گسل زندگی محافظت نشوی یا اندیشه وقلبت را مراقبت نکنی تردید در اندیشه رسوخ ،سپس عقیده وایمان را نشانه می رود . در این حیرت تنها مطالعه ،احتجاج و عبودیت چاره ودرمانگراست. گمانم که مخاطبم در مصاف با نفس از هجوم افکار پریشان ناشی از معاشرت با قطاع طریق، همان زنگیانی که کافور می نمایند .ناتوان شده بود. نگارنده که این جرعه تلخ زندگانی را چشیده بودم درد آن نگار نگران را درک می کردم در آن فرصت اندک، شان ومنزلت شهید را در مرتبه شعار به زینت دلیل مزین و رهرویش را افتخار می نمودم و سخته سخنانی می گفتم .زیرا آغازین ایام خودآگاهیم در فضای معنوی ایران انقلابی ،که از برکات خمینی بت شکن بود.،در آرزوی شهادت می سپردم .ولی اقرار می کنم که داشتن لیاقت شهادت برای فرادستان است .پنهان نمی کنم که فرودستم .از این رو تا کنون ناکام از این شربتم . نا امید اما دشمن یزدان است .اکنون در شان شهیدان وشهد آن شربت برای آن بت عیار.ومترصدان ومنتظران در نوبت نوش جام از دست دلبر، شیرین سخنانی می سرایم . به آن آشنای آشفتۀ ونیز به جمله گرفتاران در گرداب شک وانکار می گویم و گفته اند بزرگان نیز بارها که در غیبت ولی معصوم ،کشتگان میادین پیکار با خصم به فرمان ولی فقیه،رستگاران حقیقی اند .هرکه هستند وبا هرپیشینه ای که باشند. اگر او وهرکس که توفیق قرائت این گهرین گفتارم را یافت توصیه می کنم در این زمینه نباید زمان را از کف دادو کاستی بر کاستی افزود.برای یافتن حقیقت وپاسداشتن شهادت وشهیدان ودانستن مقام فوق عقول ِآنان تا رسیدن بدان درجه نباید از پای ایستاد "تو دراین راه می تراش و می خراش تا دم آخر دمی غافل مباش "اکنون برقرار پیشین که با آن گلبن عهد کرده بودم مروارید ِ سخن در رشته می کنم .تا ایشان وهر که جویای کیمیا باشد کامیاب شود وروانش در جنان بیانم جلا یابد
ایران وایرانیان از همان گذشته های دور مردمی متمدن دین باور وحقمداربودند. آزادی خواهی وآزادگی از صفات بارز وپسندیده ای که در این مردم آریایی هست از دیرینه ها زبانزد خاص وعام است .نمونه بارز آزادگان جهان سلمان فارسی است .روشنفکری آزاده و محققی راستین ،نه مقلدی کور و وابسته .ملک وملک وملا را، اگر حجتی محکم ارائه نکنند ،ارزشی قائل نبود .اندیشه وایمان که زاییده عقل وصفای باطن است اورا گوارابود .با این دوبال به ملکوت حقایق ودقایق پر می کشید .پیچ وخم راه وفراز ونشیبش را بر خود هموار می کرد .سختی و مرارت، فرقت وحرمان ،هزینه ای که می پرداخت .این هزینه ظاهرش مکاره می نماید ولی دیده باطن بینش گنجی در آن رنج وشکنج دیده بود .مدعیان وادیان که زرق وبرقی می فشاندند فراوان دید . خرد ودلش دلایل مدعیان را که می جست .به میزان استحکامش بر آن عقیده استوار می ماند .اما هیچ مشربی والگویی این محقق ِراه جوی ِکوشا در جستجوی حقیقت را سیراب نمی نمود. زیرا او مقلدی کور نبود همتی بلند داشت وآرمانی آسمانی .جوینده حقیقت بی گمان یابنده است .دل مصفایش بر فرازمند ترین قلل در پرواز بود تا چون سیمرغ بلند آشیان بر ستیغ کوه قاف آرام گرفت بی هیچ نسبتی با پیامبر مدال سلمان من اهل بیتی را احراز نمود .چنان افتخاری برای قوم خود کسب نمود که سالیانی پس از او نیز زحمتش به ثمر نشست .دردنیای وانفسا که می رفت در تاریکی مطلق فرو رود برقی روشنگر از ایران زمین درخشیدن گرفت سراسر گیتی را بر افروخت .این گویی وعده حق بود به قوم سلمان که پیشتر پیش بینی شده بود .
ای جوانان عجم جان من و جان شما چون چراغ لاله می سوزم اندر خیابان شما
می رسد مردی که زنجیر غلامی بشکند دیده ام از روزن دیوار زندان شما