زندگينامه طلبه و سردار شهيد علي رمضاني
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
دوران كودكي و نوجواني:
در سومین روز خرداد ماه سال 1339 خانه حاج آقا جان رمضاني به قدوم مبارك علي مزين گرديد.اولين قدمهاي آشنايي با دين را در داخل خانواده و در آغوش پدر و مادر برداشت و با قرائت قرآن وخواندن نماز از دوران كودكي آشنا شد. علي پنج سال از دوران تحصيلش را در مدرسه اي در روستاي نجف آباد طي كرد. در اين مدت در كارهاي كشاورزي كمك حال پدر و برادر بزرگش بود و عصاي دستي در كارهاي خانه براي مادر. علي بزرگواري و عزت نفس را در برزنها و بيابان هاي نجف آباد آموخت.
به علت نبود مدرسه در مقاطع بالاتر به همراه پسر عمه هايش خانه اي در بجنورد كرايه كردند و سالهاي تحصيل را با هم گذراندند.. به گفته ي يكي از معلم هايش : علي هم خوب درس مي خواند و هم اخلاق خوبي داشت. دانش آموزي فعال و در عين حال پاي بند و مقيد به مسائل شرعي بود .
پس ازكسب مدرك ديپلم در دانشگاه مشهد پذيرفته شد ولي او دفاع از خاك را به دانشگاه ترجيح داد و به دانشگاه نرفت.
دوران انقلاب:
علي در دوران دبيرستان كه مصادف با دوران انقلاب بود يعني سالهاي 55 و56 همراه با پسر عمه هايش مخفيانه در جلسات انقلابيون و سخنراني هاي ضد رژيم حضور مي يافت. در آن دوران با شهيد قدوسي مقدم آشنا شد كه ادامه حضور در اين جلسات و سخنراني ها را با اين شهيد بزرگوار ادامه دادند.
او پس از پيروزي انقلاب كه همراه پسر عمه اش براي كار به تهران رفته بود ملاقاتي با امام (ره) نيز داشت.
حضور در جبهه:
علي اولين بار يكشنبه بیست و هفتم خرداد ماه سال 1362 مصادف با دهم ذيحجه ، روز عيد قربان به خاك مقدس جبهه قدم نهاد. در دوران جنگ مسئوليت هاي سنگيني در واحدهاي مختلف ازجمله در واحد اطلاعات عمليات بر عهده داشت و با شجاعت تمام براي جمع آوري اطلاعات به قلب دشمن مي تازيد. در اولين نامه اي كه از جبهه براي خانواده اش فرستاد نوشته بود: "يكباره وارد دنيايي سرشار از معنويت شدم، چون با چشم دل نگريستم جبهه و هر آنچه در آن بود جزء اعتقاداتم بود. دنيايي كه عقيده ام ،مكتبم و اسلامم در آن بود. وقتي به مكان هایي رسيديم كه بچه ها مي گفتند اينها قبلا دست دشمن بوده است، مسئوليت سنگيني بر دوشم احساس مي كردم كه خداوندا چگونه پاسخگوي خون شهدا باشم...
او آنقدر مهربان بود كه حاضر نبود قطره خوني از بيني رزمنده اي بچكد. مي گويند دريكي از رزمهاي شبانه كه نيروهاي بسيجي را براي رزم شبانه برده بودند، مردي سالخورده از ناحيه كمر آسيب مي بيند ، علي كه از اين ماجرا متاثر شده بود ،خود را مقصر مي دانست. مقام و منصب علي هرگز باعث كبر و غرور وي نگرديد و حتي در يكي از مصاحبه هاي قبل از عمليات ، خود را عبدالله (بنده خدا) معرفي مي كند. او بعد از عمليات، زماني كه به بجنورد بر مي گشت به خانواده هاي شهداي گردانش سر مي زد و به آنان دلداري مي داد.
مجروحيت :
علي در عمليات بدر مجروح شد. ماجرا از اين قرار بود که گردان پس از چند ماه آموزش نظامي وعقيدتي با روحيه اي بالا آماده عمليات شده بود.حركت به سوي دشمن سوار بر چينكوها (موتور هاي بدون قايق) آغاز مي شود. آنها 24 ساعت در نزديكي دشمن مخفي شده بودند. عمليات بايد ساعت 11 شب شروع مي شد، ابتدا بايد غواصها به خط بزنند و سپس گردانهاي رزمي نبرد خود را آغاز كنند. ساعت 11 فرارسيد اما گويا اتفاقي افتاده است . آري، دشمن تمام ساحل را با نهركن گود كرده و پر از سيم خارددار نموده و نيروها نمي توانند از قايقها پياده شوند. علي بطرف قايقها برمي گردد تا آنها رادرخشكي پياده كند كه دراين زمان تير دشمن در بدنش نشست ولي علي تحمل می کند . تاريكي شب فرصتي براي علي فراهم ساخت تا با خداي خويش به راز و نياز بپردازد و او را به خاطر نعماتش شكر گذارد. صبح هنگام نيز دو تركش ديگر به سينه اش اصابت مي كند، علي همچنان سكوت اختيار كرده و در درون با خداي خود سخن مي گفت،تا آنكه ظهر قايقي از راه مي رسد و او را به اورژانس مي رساند.
در اين حادثه ،قسمتي از طحال و روده بزرگش آْسيب مي بيند. علي 6 ماه در بيمارستان وبعد در منزل بستري شد.
حضور در حوزه علميه :
با وجود آنكه در جبهه هاي نبرد دليرانه مي جنگيد ولي هر وقت فرصتي پيش مي آمد به حوزه مي رفت و با انگيزه بالايي كه داشت در كسب علوم ديني با جديت تلاش مي كرد. علي براي فرو نشاندن عطشي كه به كسب معارف وفرهنگ اسلامي داشت اوقات بيكاريش را در حوزه علميه امام صادق(ع) بجنورد مي گذراند. وي با هدف يادگيري و نشر اسلام به اين مكان آمده بود و در اين دوران بود كه با شهيد كماسي آشنا شد . او در حوزه آموخت كه جهاد در راه خدا وظيفه شرعي اوست و همراه با جهاد جان خويش را تقديم اسلام كرد. با وجود درسهاي حوزوي، هيچگاه جبهه اصلي مبارزه را فراموش نكرد و در زمان عمليات دليرانه خود را به خط مقدم مي رساند.
پرواز بسوي حق:
(( ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوفُ خُزینی ))
(( اگر قرار است که دین محمد (ص) با کشته شدن من زنده بماند پس ای شمشیر ها و ای گلوله های سربی و آتشین مرا در بر گیرید .))
این شعار پر محتوای امام حسین (ع) سالار شهیدان در صحرای کربلای معلی است. این شعار یک یک رزمندگان اسلام که هم اکنون در صحنه های حق علیه باطل می جنگند و منجمله شعار حقیر است. شعاری که همچون حسین (ع) گفتیم که در عمل با به ذلت کشاندن دشمن و شهادت خودمان به جهانیان و دشمنان داخلی و خارجی ودشمنان به ظاهر دوست ثابت کنیم که ما کورکورانه و بدون شناخت و آگاهی به استقبال شهادت و مرگ نرفته ایم و هیچگونه احساسات و چشم داشتی ما را وادار به این عمل بزرگ نکرده است جز عشق به الله و عاشق شدن به خالق یکتا و اولیا و انبیاء و دفاع از دست آوردهای انقلاب اسلامی و حمایت از خون هزاران شهید و صدها مفقود الاثر و ده ها اسیری که هم اکنون در زندان های تنگ و تاریک عراق بسر می برند.
.
از خداوند بزرگ می خواهیم که به ما قوت قلب و قوت دل عنایت بفرماید تا در برابر دشمن و آتش های شدید دشمن پاهای ما نلرزد و از حضرت مهدی (عج) نیز می خواهیم که ما را فرماندهی کند و امام حسین (ع) نیز دست ما را بگیرد به کربلایش برساند انشاء الله.