سه‌شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۴۷
نوید شاهد - جهادگر"حسین طرآبادی": «عملیات کربلای 5 بود، بعد از نماز به اتفاق برادر مصری حرکت کردیم جاده‌ای که منتهی به سه راه شهادت می‌شد به علت اصابت خمپاره‌ها و توپها گودال‌های بزرگی ایجاد شده بود که حرکت در آن بسیار مشکل بود... » ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.
روایتی از یک جهادگر:
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، «حسین طرآبادی» فرزند«رمضانعلی» در سال 1337 به دنیا آمد و سپس به عنوان به صورت جهادی و به مدت بیست و هفت ماه در جبهه حضور داشته است. "طرآبادی" از ایثارگران دوران دفاع مقدس از روستای آبباریک ورامین می‌باشد. روایتی خواندنی از این رزمنده سپاهی را در ادامه می خوانید.

در اواخر آذر ماه سال 1365 بود که برای چندمین بار از طریق جهاد سازندگی عازم منطقه شدم و به عنوان مسئول پرسنلی ستاد پشتیبانی جنگی استان تهران که به فرماندهی سردار شهید ملا‌آقایی اداره می‌شد و در آن زمان در منطقه جفیر مقر شهید مداحی مستقر بود منتقل شدم.

در غروب بیست و دوم دی‌ماه بود که فرماندهی ستاد دستور بازگشت نیروهای فعال اعزامی به جزیره مجنون را صادر کردند. به همراه هفت یا هشت نفر راننده بلدوزر و لودر دستوراعزام به منطقه دیگری را دادند. پس از چند ساعت متوجه شدیم عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه آغاز شده، هنوز یک هفته از آغاز عملیات نگذشته بود که جهت شناسایی منطقه عازم خط مقدم شدم و در همان شب، حدود ساعت سه بامداد بود که پاتک دشمن با شروع آتش تهیه بسیار سنگین آغاز شد که تا غروب آفتاب ادامه داشت، در نزدیکی‌های غروب سردار ملا‌آقایی مرا احضار کرد و گفت: پس از نماز مغرب و عشا به اتفاق برادر علیرضا مصری بروید در خط مقدم و وضعیت دستگاه ها را بررسی کنید مشکلی نباشد.

روایتی از یک جهادگر:

بعد از نماز به اتفاق برادر مصری حرکت کردیم جاده‌ای که منتهی به سه راه شهادت می‌شد به علت اصابت خمپاره‌ها و توپها گودال‌های بزرگی ایجاد شده بود که حرکت در آن بسیار مشکل بود تا رسیدن به مقصد چندین مرتبه به زمین خوردیم و بلند شدیم تا به خط رسیدیم به گونه ای که برادر مصری چندین مرتبه آیه الکرسی را شروع کرد بخواند آخر نتوانست به صورت کامل بخواند خلاصه پس از بررسی بلدوزرها خبر آن را توسط بی سیم به فرماندهی دادیم و به دنبال جهادگرانی که شب قبل به شهادت رسیده بودند، رفتیم.

آنها را پیدا کردیم در حال ارسال گزارش آن بودیم که خمپاره ای نزدیکی ما اصابت کرد و بعد از اصابت خمپاره همدیگر را صدا می‌کردیم و از سلامتی همدیگر با خبر میشدیم هر چه صدا زدم از برادر مصری جوابی نشنیدم به سراغ او رفتم دیدم ترکش خمپاره پشت سرش را کاملاً از بین برده به گونه ای که وقتی جنازه او را به کناری کشیدم مقداری از مغز سر او به روی بادگیر بنده مانده بود. انشالله که بتوانیم قدردان جانفشانی همه این عزیزان باشیم. به روحشان درود می فرستیم و با صلواتی یادشان را گرامی میداریم.

منبع: کتاب «نسیمی از بهاران» به قلم «احمد فخاری»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده