نوید شاهد - همرزم شهید" فریدون سگوند" خاطره ای را از ایشان نقل می کند که حاکی از عزم راسخ وی در مبارزه با استکبار است. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.

به گزارش نویدشاهدخوزستان، شهید فریدون سگوند، دوم فروردين ماه 1343 ، در روستاي قلعه بياتي از توابع شهرستان دزفول بــه دنيا آمد. پــدرش علي اكبر، كشــاورزی میکرد و مادرش زهرا نام داشت. تا چهارم ابتدايي درس خواند. كارگر جهاد سازندگي بود. از سوي جهادسازندگي در جبهه حضور يافت. بيستم ارديبهشت 1361 ،با سمت تك تيرانداز در خرمشــهر بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شــد. مزار او در گلزار شهداي شهرستان شوش واقع است.

متن خاطره:

آشنایی من با شهید "فریدون سگوند" برمی گردد به سال 1359 زمانی که جنگ تحمیلی تازه شروع شده بود. ما در شهرستان شوش دانیال بودیم و از آنجاییکه این شهر در تیررس دشمن قرار گرفته بود، مجبور شدیم از آنجا نقل مکان کرده وبه شهرک امام خمینی برویم. فریدون کارمند جهادسازندگی بود. از آنجاییکه در کار بنائی وارد بود، مسئولیت ساخت وساز خانه هایی که به سبب بمباران هوایی بعثیان عراقی ویران شده بودرا به عهده گرفته بود. 

من به او می گفتم:« فریدون کار طافت فرسایی است ، کمی به خودت استراحت بده ، بالاخره این جسم هم نیاز به کمی آرامش داره .» 

ولی ایشان کار را عبادتی بزرگ می دانست. به من لبخندی زد و گفت :« مگرجنگ همین چند روزه، تازمانی که دشمن این جاست آسایش معنی ندارد.»  

التزام خاصی به انجام تکالیف دینی در وقت مقررشان داشت. در یکی از روزها که غرق در کارکردن بود باشنیدن صدای اذان  دست از کار کشید و رو به بقیه همکارانش کرد وگفت: « برادران خداوند ما را به مهمانی دعوت کرده، وقت هم سخن شدن با خدا فرارسیده می بایست دست از کار کشید.»

 بادوستانی که نماز را به تاخیر می انداختند و یا برای اقامه آن دراول وقت سهل انگاری می کردند مخالفت می نمود، گاهی اوقات من به او اعتراض می کردم و می گفتم:« به نظرم اینقدر حساسیت لازم نیست بالاخره هرکسی مسئول اعمال خودشه»

ولی ایشان با سعه صدر وتبسمی معنا دار به من گفت:« برادرم ما وظیفه داریم اوامر ونواهی شریعت مقدس اسلام را به هم کیشان خودمان یادآوری کنیم .»

روزی همکاران دور هم جمع شده وهرکدام ایده ونظری در خصوص چگونگی مبارزه با دشمنان می دادیم. بحث داغ شده بود ولی در این میان  فریدون با آرامش خاصی نشسته بود وچیزی نمی گفت.

 نگاهم به سمت ایشان رفت و پرسیدم:« فریدون تو نظری نداری ؟»

 بلافاصله جوابم را داد: « من با همین دستان پینه بسته به نبرد با ابرقدرتها می روم »

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده