يکشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۵۹
نوید شاهد - دوست شهید "محمدمهدی نجد" می‌گوید: «پدرش می‌خواست برای او یک خانه بسازد. او به پدرش می‌گفت: من خانه نمی‌خوام. شما به جای ساختن خانه برای من روی این جوی آب که محل رفت و آمد مردم است یک پل درست کن؛ تا مردم راحت تر رفت و آمد کنند. این کار ثوابش از صد تا خانه درست کردن بیشتره.» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، مروری بر خاطرات این شهید والامقام داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می‌شود.
ب

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدمهدی نجد بیست و ششم خرداد ۱۳۴۳ در روستای مهماندوست از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش مسلم (فوت ۱۳۵۹)و مادرش فاطمه (فوت ۱۳۶۰) نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم فروردین ۱۳۶۳ در پیرانشهر دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. 


پل را به خانه ترجیح داد!
خدا رحمت کند شهید نجد را! آن زمان من بنا بودم؛ ایشان هم پیش من کار می‌کرد. بچه ساده و مخلصی بود. در بند پول نبود. آن موقع کارگر مزدش ۳۰۰ تومان بود. من به او می‌گفتم: «۱۰۰ تومان بیشتر به شما  نمی‌دهم.» می‌گفت: «من پول نمی‌خوام! پدرم دارد.»
همین مبلغی هم که ازم می‌گرفت می‌رفت برای بچه‌ها لباس و توپ می‌خرید.  
پدرش می‌خواست برای او یک خانه بسازد. او به پدرش می‌گفت: «من خانه نمی‌خوام. شما به جای ساختن خانه برای من روی این جوی آب که محل رفت و آمد مردم است یک پل درست کن؛ تا مردم راحت تر رفت و آمد کنند. این کار ثوابش از صد تا خانه درست کردن بیشتره.»
پدرش به او می گفت: «پسرجان امروز کی یک عدد نان مجانی به تو می‌دهد؟»
ولی شهید می گفت: «همان خدایی که من را آفریده روزی من را هم می‌دهد.»
(به نقل از دوست شهید، علی‌محمد امین زاده)

ناراحتی‌اش را بروز نمی‌داد
بعد از فوت پدر و مادرم به مهدی خیلی سخت گذشت. ما یک برادر داشتیم که در تهران زندگی می‌کرد. یک خواهر هم داشتیم که در شاهرود زندگی می‌کرد. اخوی رحمت هم سربازی بود. من هم خیلی کوچک بودم. مهدی برای مدت کوتاهی رفت پیش برادرم. من هم رفتم پیش خواهرم. ولی او اصلاً دوست نداشت هیچ جایی به غیر از خانه خودمان باشد.
یادم است یک بار پنجشنبه جمعه از شاهرود با خواهرم آمدم خانه؛ دیدم هفت هشت جای بدنش زخم است. گفتم: «محمدمهدی! چرا اینجوری شدی؟»
گفت: « داداش! دیشب که خوابیده‌بودم یک عقربی هفت هشت جای بدنم رو نیش زد.»
اصلاً ظاهرش نشان نمی‌داد که چقدر به او سخت می‌گذرد. ولی من در همان دوران بچگی این را به خوبی درک می‌کردم که او ناراحتی‌هایش را بروز نمی‌دهد.
(به نقل از برادر شهید)


سریع بیا دشمن در کمین است
در دوران آموزشی یکبار برای رزم شبانه به منطقه طزره[1] رفتیم. هرچه تلاش می‌کردم به او برسم نمی‌رسیدم.»
به او گفتم: «آهسته تر برو تا به تو برسم.»
جواب داد: «سریع بیا دشمن در کمین است!»
گفتم: «کو دشمن؟»
گفت: «درست است که رزم شبانه است ولی مثل منطقه جبهه باید عمل کنیم و جدی بگیریم.»
من از او درس ایستادگی، مقاومت و مردانگی آموختم. یادم است که در همان شب که فردایش به شهادت رسید نماز شب خواند و در حالت مناجات با خدا بود. عشق امام زمان (عج) داشت و همواره او را صدا می‌زد:
بیا بیا که سوختم ز عشق روی ماه تو /  تمام عمر دوختم، دو چشم خود به راه تو 
(به نقل از دوست شهید، اصغر عاقلی)


منبع: کتاب فرهنگ نامه شهدای استان سمنان / نشر فاتحان-قائمی

*******
[1] روستایی در دهستان دامنکوه بخش مرکزی شهرستان دامغان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده