آخرین نوشته شهید سردار قاسم سلیمانی قبل از شهادت
دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۲۲
یکی از فرماندهان لشکر فاطمیون روایت شنیدنی از روز پنجشنبه، آخرین روز و ساعات حیات سردار رشید اسلام شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی را روایت می کند.این رزمنده که روز قبل از ترور سردار سلیمانی در جلسات متعدد همراه او بوده است، آن لحظات را این چنین بیان می کند:
خداوندا مرا بپذیر



آخرین روز (پنجشنبه 98/10/12) ساعت ۷ صبح در دمشق. با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم. هوا ابری است و نسیم سردی میوزد. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح بود و همه با هم صحبت می کنند. درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند. دقایقی به گفت و گوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاج قاسم جلسه را رسما آغاز میکند. هنوز در مقدمات بحث است که میگوید، همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین! همیشه نکات را مینوشتیم، ولی این بار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده ... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنج سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر. کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی همینطور، سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه! آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع کردن صحبتهایش را نمی دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد، ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه. ساعت ۱۱:۴۰ زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت جلسه! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود، حاج قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن نصرالله را ببیند و سپس به عراق برود. گفتیم حاجی! اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج قاسم با لبخند گفت میترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد گفتیم شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه است حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم. حاج قاسم رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده شمرده گفت! میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیده است، اینم رسیده است. ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد. ساعت ۲ صبح جمعه که خبر شهادت حاجی به ما رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم، کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود» خداوندا مرا بپذیر».


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده