سه‌شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۰۹
تحقیقاً مرگ طلب کننده ای است با شتاب، ایستند از چنگال مرگ نخواهد رفت و فرار کننده از مرگ آن را ناتوان نخواهد نمود. راستی که گرامی ترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست.
زندگی نامه شهید حمیدرضا مهرایی

قال علی (ع): ان الموت طالب حیث لایفوته المقیم ولا یعجزه الها رب ان اکرم الموت القتل و الذی نفس ابن ابی طالب بیده لالف ضربه بالسیف اهون علی من میته علی الفراش.

تحقیقاً مرگ طلب کننده ای است با شتاب، ایستند از چنگال مرگ نخواهد رفت و فرار کننده از مرگ آنرا ناتوان نخواهد نمود. راستی که گرامی ترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آنکه جان پسر ابوطالب در دست اوست که هزار ضربت شمشیر بر من آسانتر از مرگ بسزاست. دیگر بار عاشقی از رهجویان طریق حق غل و زنجیر حیات مادی را از تن و وانهاد و با در هم پیچیدن طومار رنگین زندگی خود به سوی ملکوت اعلی را آغاز نموده و نوجوانی بیش نبود اما عشق به جبهه و جهاد در راه خدا وی را به صحنه های کارزار حق علیه باطل کشاند. و در راهی قدم نهاد که مولایش حسین)ع( از آن عبور کرده بود. همچنان مرغ در بند همیشه آرزوی رستن از قفس تنگ مادی و پیوستن به میعادگاه عاشقان الله را داشت و سرانجام در پی تحقق بخشیدن به هدف مقدسی که در پیش داشت نهایت تاش خویش را بکار بست. تا اینکه عازم صحنه های پیکار حق علیه باطل گشت ، او رفت تا به متجاوزین بعثی بفهماند که اگر شما مسلح به ساحهای پیشرفته ابر قدرت هایید ما نیز مجهز به ساح الله اکبر و شما را یاری مقابله با ما نیست. او رفت تا به متجاوزین چنان درس عبرتی آموزد که دیگر هوس تهدید و تجاوز ننمایند. و مردم در بند عراق را از چنگال حاکمان خونخوار و اسیر برهاند.

و رفت تا قدرت رزمی نیروی ایمان را به نمایش بگذارد و به متجاوزین بیاموزند که آخر ستم و جور جز ذلت و زبونی چیز دیگری نیست . و اگر در این نبرد مقدس ما نیز بشهادت برسیم چنین تحفه ای را که خداوند نصیبمان کرد با جان و دل پذیرا خواهیم بود. آری او رفت و سر انجام در این رفتن جزء مفقودالاثرهای تاریخ خونبار انقاب مان گشت و بدین سان بود که دین خویش را به اسام و انقاب ادا نمود. او برادر حمیدرضا مهرایی نام داشت که در او اواخر زمستان 63 در خانه ای محقر و مذهبی چشم به جهان گشود و با پشت سر نهادن دوران طفولیت، راهی مدرسه شد. از اوایل دبستان دروسش را با جدیت فرا می گرفت و در این راه از هیچ کوششی دریغ نداشت. کودکی بسیار مهربانی بود و به هر طریقی که از دستش بر می آمد به همه کمک می کرد.

دوران راهنمایی را پشت سر نهاد. دیگر انقلاب شکوهمند ایران به رهبری حضرت امام می رفت تا اساس ظلم و فساد را از جامعه ایران براندازد و حکومت عدل الهی را جایگزین آن نماید. در آن زمان که او نوجوانی بیش نبود، اما فعالیت بسیار چشمگیری داشت و هیچگاه از مبارزه علیه طاغوت و طاغوتیان غافل نبود. بعد از پیروزی انقاب و شروع جنگ تحمیلی، شهید، سال اول هنرستان را پشت سر می گذاشت اما چون در بسیج خدمت کرده و فنون رزمی را نیز کم و بیش می دانست همیشه فکر و ذکرش جبهه بود و همیشه هروقت که از بیرون به خانه می آمد برای اینکه به طریقی خانواده اش را متقاعد سازد تا بتواند به جبهه برود و اغلب از بچه های هم سن و سالش صحبت می کرد و از رشادت ها و ایثارگریشان برای خانواده اش و بعد از مدتی مقدمه چینی می گفت که من هم می خواهم به جبهه بروم و بعد از این همه فلسفه چینی هابخاطر این بود که مبادا پدر و مادرش از نظر سنی بر او ایراد بگیرند. به قرآن علاقه شدیدی داشت و هیچگاه تا جائیکه خانواده اش به یاد دارند نمازش قضا نشد. به مطالعه کتاب خصوصاً کتاب شهید دستغیب علاقه فراوانی داشت. قرآن را بصورت زیبا تاوت می نمود و کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب را به همگان توصیه می کرد.

عشق به جبهه و جنگ آنچنان در وی شعله ور گشته و زبانه می کشید که به هیچ وجه نمی توان او را در محیطی خارج از آنچه که در سر داشت نگه داشت. تا اینکه با جلب نظر خانواده، آماده جبهه رفتن شد. همزمان با شروع عملیات فتح المبین بود که برای اعزام به جبهه ثبت نام می کردند، ولی چون قدری دیرتر از این موضوع آگاه شد، در آن مرحله موفق نشد که به جبهه برود. از آن به بعد خیلی ناراحت بود به قدری که پدرش برای آرام ساختن او مدتی او را به مسافرت فرستاد تا شاید هوای جبهه را از سر بیرون کند و مقداری آرامش یابد. زیرا وی مصادق عینی این بیت گشته بود که: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست اما بیش از سه روز سفرش نگذشته بود که بازگشت و می گفت نمیتوانم تحمل کنم. بیم آن داشتم که دوباره برای جبهه ثبت نام کنند و بازهم این دفعه دیر متوجه شوم و دیر به جبهه بروم.

بدین لحاظ آماده ام که هر وقت اعام کردند به جبهه بروم. با شهید شدن چند تن از دوستانش وی به اراده ای که نسبت به رفتن به جبهه داشت مصمم تر شد. او می خواست به جبهه برود تا انتقام خون شهدای کشورش را از صدامیان متجاوز بگیرد. او همیشه می گفت برایم دعا کنید تا بتوانم به جبهه بروم. همزمان با شروع عملیات بیت المقدس بود که برای اعزام به جبهه نام نویسی کرد و روزی که توانسته بود رضایت خانواده اش را جلب کرده و آماده هجرت به سوی جبهه های نور علیه ظلمت باشد، بقدری خوشحال بود که دیگر در پوست خود نمی گنجید و آن شب را تا صبح را نخوابید و صبح زود با مراجعه به بسیج ثبت نام کرد. او می گفت: در این لحظات بقدری خوشحالم که انگاردر آسمان ها پرواز می کنم. برای فراگیری فنون رزمی به پادگان ولیعصر)عج( رفت و بعد از اتمام دوره لازم به خانه آمد تا فردای همان روز راهی جبهه شود. سرانجام روز 20 اردیبهشت ماه به پادگان انرژی اتمی اهواز انتقال یافت. به هنگام خداحافظی هنگامیکه مادرش او را بدرقه کرده و به دنبالش می رفت از او می خواست تا دم درب بیشتر با او نیاید، چون می گفت می ترسم که مهر مادری باعث شود که از کار خویش سر باز زنم. و از رفتن پشیمان گردم و در زمان خداحافظی به صورت کسی نگاه نمی کرد . او میگفت برایم دعا کنید و به دنیا وابسته نباشید. دنیا محل گذر است دیر یا زود باید رفت، پس چه بهتر این رفتن در راه عشق به الله باشد. آری او عاشق بود، و عاشق به الله او را به معشوق رساند . و او چه عاشقانه رفت و دیگر برنگشت.

او دوست داشت که شهید گمنام شود و حال معلوم نیست که آیا او به آرزوی خود رسیده است یا خیر.

آخرین نامه ای که برای یکی از بستگانش نوشته بود یادآور گشته بود که ، تصمیم دارم در سومین مرحله عملیات بیت المقدس به خط مقدم بروم و بعد از آن در تاریخ 3/ 3/ 61 با چند تن از همسنگرانش مفقودالاثر گشته است .

روحش شاد و یاد و راهش گرامی و پر رهرو باد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده