خاطراتی چند به نقل از همسر شهید علی اصغر محمدی عبدالله آباد
شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۳۰
هميشه خنده هاي شهيد در ذهن من است يادم مي آيد با من و دخترش حرف مي زد و مي خنديد. وقتی ساکش را بعد از شهادتش آوردند وصیت نامه پیراهن خونی اش درون ساک بود .

نوید شاهد خراسان شمالی

به نقل از همسر شهید:


زينب گل باغچقي هستم . همسرم اهل روستاي عبدل آباد بود  که در هفدهم فروردین 1312 به دنیا آمد . و چون پدرش به رحمت خدا رفته بود نزد عمويش مشغول كار و فعاليت بود ، ايشان در سن كودكي يتيم شد و براي گذراندن زندگي مجبور شده بود كه از همان كودكي به كار و فعاليت سخت بپردازد . تا سن خدمت سربازي نزد عمويش مي ماند ، من و ايشان طبق شناخت خانواده ام از شهيد با يكديگر ازدواج كرديم . مراسم ما خيلي ساده برگزار شد و براي گذران زندگي مادرم يك اطاق به ما داد و ما زندگي را در همان جا شروع كرديم . همسرم در كارهاي خانه كمكم مي كرد و برايم در درست كردن غذا و شستن بچه ها كمك موثري بود. از لحاظ اخلاقي خيلي خوب بود و هيچ وقت با بچه ها رفتار بدي نداشت . ايشان خيلي مومن بود . خيلي از لحاظ ظاهري مرتب بود . اخلاق ايشان به حدي خوب بود كه من در اين دنيا به خوبي او كسي را نيافته ام و بايد به دنبالش تا آن دنيا هم بروم ، عصباني نمي شد حتي اخم هم نمي كرد و هميشه خندان بود .

خاطراتی چند به نقل از همسر شهید علی اصغر محمدی عبدالله آباد

موقع تولد فرزندانم نام ائمه را انتخاب مي كرد شهید زمان انقلاب در تظاهرات شركت مي كرد و من هم با ايشان مي رفتم . موقع رفتن به جبهه از طريق بسيج اعزام شد که در نهایت در بیست و سوم شهریور 1366 به مقام شهادت نائل گردید ،  هيچ كس مشوق ايشان نبود بلكه خواست قلبي خودش بود .

همسرم مي گفت بايد ميهن آزاد باشد و من در راه اسلام و انقلاب مي روم و خدا نگهدار بچه هاي من خواهد بود . آخرين بار كه مي رفت گفت مرا حلال كنيد . حدود 5 سال مداوم در جبهه فعاليت مي كرد و آن طوري كه خودش مي گفت آرپي چي زن بود .

در نامه هايي كه برايمان مي نوشت جوياي احوال خانواده مي شد ، من اين احساس را داشتم كه همسرم شهيد مي شود . يك شب خوابی عجیب دیدم که  همان روز به من خبر دادند ( از طرف بسيج ) كه همسر شما مجروح شده و بعد كه آمدم من را به جاي شهدا بردند تا ايشان را شناسايي نمايم . اول پسرم رفت ولي گفتم شما هنوز بچه اي و تحمل شما كم است خودم مي روم و ايشان را شناسايي مي كنم بعد كه ديدم شهيد ما است .

وصيت نامه همسرم نزد پسر بزرگم قاسمعلي است در وصيت نامه اش نوشته بود كه من به جبهه مي روم تا پيروز شويم و اگر به شهادت رسيدم شهادت هديه اي است كه براي خدا و فرزندانم مي فرستم .

در مورد حجاب همیشه به اطرافیانش اهمیت می داد و خیلی برایش مهم بود  ايشان هميشه نمازش را مي خواند و به بچه هايم آموزش نماز مي داد و مي گفت كه بايد در مسجد نماز بخوانيد و نبايد به راه فساد كشيده شوند به من هم مي گفت كه بايد نمازت را سر موقع بخواني ، بعد از شهادتش وقتي ساكش را اوردند فقط لباسهايش داخل آن بود كه البته پيراهنش خوني بود .

هميشه خنده هاي شهيد در ذهن من است يادم مي آيد با من و دخترش حرف مي زد و  مي خنديد . من از رفتن همسرم به جبهه هميشه خوشحال بودم و مي گفتم بگذار ايران و ميهنم پيروز باشد و ما هم خوشحاليم كه ايشان در راه اسلام به شهادت رسيدند .                                                                  

منبع : پرونده فرهنگی شهید

 

 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده