چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۰۲
من در دوره دوم متوسطه مشغول به تحصیل بودم که برخود واجب دانستم که برای دفاع از وطن و ناموس به جبهه های جنگ بروم به بسیج شهرستان مراجعه کردم و بعد به جبهه اعزام شدم. تنها یک چیز با تمام وجود تمام هم و غمم را فرا گرفته بود و آن دفاع از وطن و پاسداری از ناموس و ارزشها بود.
نوید شاهد فارس : اسداله شعبانی رزمنده دوران طلايي جنگ تحميلی مي باشد اين جانباز 60 درصد با خدمت در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل كارنامه ی بسيار درخشاني از خود به جای گذاشته است.

دفاع از وطن، والاترین ارزش و نعمت برایم بود/ گفتگویی باجانباز 60 درصد اسداله شعبانی

در ابتدا لطفا خودتان را معرفی کنید؟

من اسداله شعبانی متولد سال 1343 در روستای سرچشمه از توابع شهر قیرکارزین ، در یک خانواده متدین ومذهبی به دنیا آمدم و سومین فرزند خانواده هستم که دوران ابتدایی را در روستای محل تولدم و دوران راهنمایی را در شهر قیر گذراندم و دوران دبیرستان نیز در شهر قم مشغول به تحصیل بودم.

چند ساله بودید که به جبهه اعزام شدید؟


من در دوره دوم متوسطه مشغول به تحصیل بودم که برخود واجب دانستم که برای دفاع از وطن و ناموس به جبهه های جنگ بروم به بسیج شهرستان مراجعه کردم و بعد به جبهه اعزام شدم. تنها یک چیز با تمام وجود تمام هم و غمم را فرا گرفته بود و آن دفاع از وطن و پاسداری از ناموس و ارزشها بود.


عکس العمل مادر و پدر درمورد رفتن به جبهه شما چه بود؟

مادرم با توجه به حس مادری که داشت نگران بود و پدرم می دانست که مردی یعنی دفاع ازوطن و ناموس پس هرگز در فکر این نبود که مانعی برای من باشد.

چند باربه جبهه اعزام شدید؟

من سه بار به جبهه رفتم بار اول در عملیات رمضان شرکت کردم که ایام تابستان بود. من در ایام زمستان در سنگر علم و دانش بودم و در ایام تعطیلات در میدان جنگ و جبهه یعنی هیچ وقت از کار و تلاش دست برنمی داشتم.

درچند عملیات شرکت کردید ؟

سه عملیات اول رمضان ودوم عملیات والفجر2 که در تاریخ 7/مرداد/1362مجروح شدم وسومین بارهم با اصرار زیاد چون مجروح شده بودم در عملیات پدافندی حضور داشتم و ازآ نجایی که حضور در خط مقدم حال و هوایی دیگر داشت و با توجه به مجروحیتم دیگر توفیق حضور در جبهه را نداشتم.

یک خاطره ازدوران جنگ برایمان تعریف کنید؟


(سرش را پایین انداخت و با کمی تامل گفت) شاید یکی ازتلخ ترین خاطراتم ازدوران جنگ این باشد؛ یک روز به اتفاق یکی ازدوستانم داشتیم به طرف خط مقدم می رفتیم که دیدیم یکی از دوستان به نام شهید شکراله کشاورز که فردی بسیار ساده و ساکت بود و متانت از تمام وجودش می بارید موج انفجار سر تا پای وجودش را گرفته بود در حالیکه که دستان خودر را در سینه خود جمع کرده بود و به خود می لرزید با دوستم به دنبال وسیله ای می گشتیم که او را به عقب ببریم ناگهان قاطری را دیدیم و شهید را بر روی او سوار کردیم و گفتیم فقط روی آن بنشین و به عقب برو او را سوار کردیم و به عقب راندیم بعد ازمدتی که به عقب برگشتیم یکی ازبچه ها به ما گفت این شهید کشاورز است باورم نمی شد خودش بود شهید شده بود این خاطره تلخ راهرگز فراموش نمی کنم .

به چه کاری مشغولید؟

الان کشاورزم و از اعضای معتمد معین بنیاد شهرستان نیز می باشم اما در ابتدای سال 1384که بنیادشهرستان قیروکارزین از شهرستان فیروزآباد جدا شده بود من به عنوان نیروی قراردادی بنیاد چون که آن زمان بنیاد نیرو نداشت حدود 7سال دربنیادمشغول به کار شدم.

یک خاطره از حضور در بنیاد بگوید؟

خاطره همه خاطره هست درخدمت این عزیزان بودن اما خاطره ای که هرگز شیرینی اش را فراموش نخواهم کرد پیرمرد جانبازی به نزدم آمد خدا رحمتش کند. الان جانباز متوفی است حدود 5 سال در جبهه حضور داشت جانباز 10درصد بود وضعیت مالی خوبی نداشت و از لحاظ جسمی نیز ناتوان بود که نمی توانست کار کند تصمیم گرفتم پرونده ایشان را برای برقرای مستمری به استان بفرستم تمام کارهای لازم را برایش انجام دادم یک روز از فرط خوشحالی گریه میکرد و به طرف من می آمد و می گفت تو تو ... نگران شده گفتم عمو چه شده اتفاقی افتاده گفت نه هرگز لطف و محبتی را که تو در حق من داشتی فراموش نخواهم کرد حقوق برایش برقرار شده بود و همیشه هر وقت مرا  می دید می گفت همیشه تورادعا خواهم کردازسخنان دیگری که داشت ازهمدلی که بین رئیس بنیادشهرستان جناب آقای احمدی وکارکنان وجود داشت واورامرتب درصحبت هایش دعا می کرد.

انتهای متن/
گفتگو:مریم ابراهیمی




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده