سه‌شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۲۱:۲۱
زندگی نامه شهید علی مکرمی

 نوید شاهد خراسان شمالی :شهید علی اکبر مکرمی چهارمین فرزند حاج رمضان در تاریخ پنجم نگاهی به زندگی نامه شهید علی مکرمیتیر ماه 1341در خانواده ای مذهبی در روستای ناویا از توابع شهرستان جاجرم بدنیا آمد .

دوران کودکی اش را در آغوش پرمهر خانواده گذراند و او علاوه بر رشد جسمانی ، رشد معنوی خود را در دل کویر با تعالیم اولیه دین به کمک پدر و مادر مهربانش قرار گرفت .

علی اکبر در سن 7 سالگی وارد دبستان شد ،او تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیل کرده و زمان امتحانات کلاس پنجم به دلیل مشکلی که برایش پیش آمد تحصیل را ترک کرد و از آن به بعد به کار کردن در کنار پدرش مشغول شد .

علی اکبر مشکلات زندگی را از نزدیک می چشید ،چرا که پدرش دامدار و  بود و به تنهایی قادر به اداره خانواده نبود و او بایستی تمام این سختی ها را با جان و دل می خرید ،علی اکبر فردی سخت کوش و خستگی ناپذیر بود . اما با وجود سن و سال کم مسائل عبادی خود را به خوبی انجام می داد .

سرانجام با پیروی از رهنمودهای امام خمینی (ره) از طریق رسانه ملی مثل رادیو ، و دوستانش دگرگونی در روحیه سیاسی و اجتماعی او پیدا شد و او شیفته امام خمینی (ره) گردیده بود و همین باعث شد که تصمیم رفتن به جبهه را بگیرد .

 مگر می توانستند پرستوی عاشق و شیفته پرواز را در قفس زندانی کنند ، هنوز برادرش در خدمت سربازی بود که علی اکبر دواطلبانه برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد .

او دوران آموزشی 3 ماهه را در بیرجند گذراند ، پس به منطقه جنگی اعزام گردید و خوشحال از اینکه کسی نمی تواند مانع رفتن او به جبهه گردد .

 علی اکبر تا زمان شهادتش 2 بار به منطقه اعزام شد ، شهید علی اکبر مکرمی با پیروی از جوان ناکام سالار شهیدان علی اکبر (ع) دل در گرو عشق خدا سپرده بود .

 سرانجام در تاریخ چهارم فروردین1361در منطقه عملیاتی غرب شوش – دزفول با زمزمه یا زهرا در درگیری با مزدوران بعثی به دعوت حق لبیک گفت .

  مادر بزرگوار شهید می فرماید : دین و مذهب در تمام حرکات و سخنانش دیده می شد ، مخصوصا اگر سخنی بر علیه امام خمینی (ره) می شنید با تمام وجودش می خروشید ، سراسر وجودش را عشق به اسلام و اهل بیت (ع) گرفته بود و در یک جمله می توان گفت که او عاشق شهادت در راه خدا بود .

 یک روز که علی اکبر به خانه آمد گفتم پسرم نرو ، بگذار برادرت از خدمت بیاید ، بعدا هر جا که خواستی برو ، بهانه آوردم گفتم پدرت دست تنهاست . او گفت : تا کی صبر کنم . برادرم برگرددمن می خواهم داوطلبانه بروم ممکن است تا آمدن او جنگ تمام بشود و من سعادت پیدا نکنم ، علی اکبر می دانست که مانع رفتن او می شوم .

بدون اجازه مخفیانه ساکش را برداشته و نصف شب با ماشین یکی از هم ولایتی هایش رفته بود .

 او در ادامه بیان میکند پسرم از لحاظ درسی در سطح بالا نبود ، ولی از زمانی که امام خمینی و انقلابش را شناخت ، عاشق شد ، عاشق شهادت می گفت مادر من باید شهید بشوم ، و دائما برزبانش بود .

منبع:پرونده فرهنگی شهید

 

 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده