دهم بهمن ماه را با خاطره ای از «شهید» آغاز می کنیم
سه‌شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۳۴
امروز بیست و یکم فروردین 1365 هم اكنون در ادوات و در پيش خمپاره اندازه ها هستم پاتك هاي دشمن همچنان بر روي ارتفاع سه پستانك و بابا هادي ادامه دارد. وستانم مشغول شليك خمپاره 82 هستند در يك لحظه صداي مهيب مرا به خود آورد و به همراه آن صداي فريادي بلند شد بله سه تن از دوستانم در ابتدا بر اثر منفجر شدن گلوله در داخل قبضه 82 مجروح شدن ما آنها را سريعاْ ...

نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛

خاطرات خود نوشت «شهید حسین علی احمدی»

شهيد حسين علي محمدي فرزند سبزعلي به سال 1343 در باختران ديده به جهان گشود . پس از اين كه به سن هفت سالگي رسيدند وارد دبستان شدند و پس از آن توانستند تحصيلات خود را تا پايان راهنمايي ادامه دهند و بعد از آن مشغول به كار شدند تا اين كه به سن هجده سالگي و رفتن به خدمت مقدس سربازي رسيدند و پس از مدتي به جبهه اعزام شدند . ايشان از همان اوائل انقلاب كه هنوز كميته ها شكل نگرفته بود به خدمت مسجد محل در آمد و اسلحه گرفت و پاسداري مي نمود و در مناطق ديگر تهران و كرج نيز همين طور تا كه به خدمت مقدس سربازي رفتند و مدت 21 ماه تمام در منطقه عملياتي غرب كشور خدمت كردند و 8 روز از خدمت ايشان باقي مانده بود كه شهيد شدند.

خاطرات خود نوشت «شهید حسین علی محمدی»؛ به مناسبت سالروز شهادت منتشر شد

بسم الله الرحمن الرحيم

دعا به درگاه پروردگار بزرگ :

دست گناهكارمان را به سوي خداوند بخشنده بلند مي كنيم و از درگاه مقدس عاجزانه استدعا مي كنيم كه ما را لحظه اي به خود وامگذارد و در سايه عنايت خود را بر سر مسلمين جهان به ويژه ملت ايران مستدام بدارد .

صلوات و سلام بي پايان خداوند بر انبياء عظام خصوصاْ ولي عصر امام زمان (عج) ارواحنا المقدمه الفداه باد.

خاطره ای از جنگ در منطقه کربلای 6 (نفتخانه عراق)

ساعت 7 صبح مورخه یکم بهمن 1365 فرماندهي مرا صدا كرد و گفت جهت شناسايي ماشين را آماده كن به طرف ماشين رفته روغن و آب آن را مرتب كردم . موتور را روشن كردم لحظه بعد چهار سرباز و معاون فرمانده گروهان سوار ماشين شديم و خودرو به حركت در آوردم.

در پيچ و تاب كوه ها و دره ها به پيش مي رفتيم . پس از ساعتي رانندگي به خط مقدم رسيديم كه تحت اختيار نيروهاي 58 ذوالفقار قرار داشت بعد از آنكه احوال پرسي كرديم وارد ديدگاه يا برجك ديده باني اول شديم با دوربين مشغول تماشاي تپه هاي روبرو شديم .هنگامي كه جهت شناسايي ديدگاه دوم راهي شديم دشمن مكان قبلي ما را با خمپاره هدف قرار داد و سه تن از سربازان 58 ذوالفقار را مجروح كرد .

تپه آنتن مكاني بود كه بايد گردان ما در آنجا عمليات مي كرد و من به آن به چشم قتلگاه دوستانم نگاه مي‌كردم.

ساعت 11 قبل از ظهر را نشان كارشناسايي ما تمام شده بود . دوستانم سوار ماشين شدن و قرار بر اين بود كه به منطقه عمليات كربلاي 6 برويم و آنجا را به طور سطحي شناسايي كنيم و در اين مكان نيروهاي 21 حمزه قرار داشتند پس از طي مسافتي تويوتاي گردان يكم كه از ابتداي حركتمان پيشاپيش ما در حركت بود متوقف شد و سربازان شتابزده خود را بر روي زمين انداختند .

من نيز فوراْ ماشين را متوقف كرده و پناه گرفتم و متوجه شدم دشمن ما را مورد تير مستقيم كاليبر 50 قرار داده است .در يك شيار كه از آب باران به وجود آمده بود دراز كشيدم و با دست شروع به كندن زمين و گودال كردم و در اين هنگام خمپاره اي دشمن نيز شروع به كار كردند و كار ما را مشكل تر ساختند .

پس از گذشت نيم ساعت صداي معاون فرمانده گروهان مرا به خود آورد كه مي گفت بياييد اين جا من با خيز و با سرعت خودم را به آنها رساندم در اين جا چشمم به وسائل و تجهيزات به جا مانده از شب هاي قبل .

تا نيروهاي خودي فاصله چنداني نداشتيم . پس از مشورت قرار بر اين شد كه سربازان همگي به آن طرف تپه بروند و همين كار را انجام دادند . در اين بين من و راننده گروهان يكم و دو افسر باقي مانديم .قرار براين شد كه اول من ماشين را به حركت در آورم و از مهلكه دور شوم .به صورت سينه خيز از درب شاگرد سوار ماشين شدم استارت زدم (در اين لحظه امام حسين (ع) را صدا كردم و به او پناه بردم.

مجبور بودم ماشين را به سمت جلو برده جايي پيدا كنم و دور بزنم و با سرعت ارتفاع روبرو را رد كنم .حدود يك ايستگاه جلو رفتم سر ماشين را به تپه زدم و فوراْ دور زدم و دنده كمك را كشيدم جهت آنكه در سر بالاي نمانم با دنده دو و كمك پدال گاز را تا انتها فشار دادم صداي موتور به آسمان مي رفت .

در اين هنگام به انتهاي ارتفاع رسيده بودم كه صداي مهيبي درست قسمت راستم به گوشم رسيد . دود و خاك بر درون ماشين آمد و صداي شكستن شيشه و ديگر نفهميدم .

براي لحظه اي بسيار كوتاه پدال گاز را رها كردم و براي اولين بار فكر كردم كه مرده ام ولي نمي دانم چه قدرتي مرا به خود آورد و گاز ماشين را بيشتر فشار دادم و ماشين را از تپه سرازير كردم مقدار كمي مانده بود ماشين را واژگون كنم ولي خدا مرا ياري كرد كنترل ماشين را بدست آوردم و نگذاشتم ماشين چپ شود پس از طي مسافتي كوتاه احساس كردم پشتم مي سوزد .

ماشين را متوقف كردم و فوراْ به بيرون پريدم و روي ماسه ها دراز كشيدم . دوستانم و معاون فرمانده گروهان رسيدند و مرا غرق بوسه كردند . سر و روي مرا با آب شسته .

از آنجا مرا به بهداري رساندند و آمبولانس به بيمارستان صحرايي بردند .در اين حادثه فقط پشتم روي نخاع مقدار خراش برداشته بود و كمي موج مرا گرفته بود .و اين امر بر من ثابت گرديد كه امداد غيبي حقيقت دارد و خدا خواست كه من طوري نشوم زيرا بعداْ به من گفتند گلوله تانك ترا هدف قرار داده و كاليبر50 نيز برايم شليك كرده بود و گلوله تانك در يك متري ماشين به زمين نشسته بود و ماشين چند تركش خورده بود و من زندگي دوباره را مديون امام حسين (ع) هستم .

والسلام/ ششم بهمن1365 / منطقه عملیاتی کربلای 9 سر پل ذهاب

خاطره ای دوم ...

ساعت 8 شب در مورخه 20 فروردين 1366 است سربازان گروهان ما همگي مقابل فرماندهي به خط هستند (با تمام تجهيزات نظامي)هوا كاملاْ مهتابي و ملايم است . پس از گذشت 30 دقيقه به خط مقديم رسيديم خط گردان 769 واقع در ارتفاعات قلاويزان كه ارسلان محمدي نيز در آنجا مستقر است .

باري گروهان ما در اين عمليات مي بايست ارتفاعي به نام پرچم را به اشتغال خود در آورد و وظيفه ما مسدود كردن جاده تداركاتي دشمن به آهنگران است ساعات به تندي سپري مي شود سكوت فضاي منطقه را پوشانده ولي اين سكوت چندان دوامي نخواهد داشت .هم اكنون ساعت 1 بامداد صداي مهيب شليك خمپاره ها و تانك ها و توپ ها بلند شد و عمليات با رمز يا مهدي ادر كني آغاز شد .

صداي سوت خمپاره ها لحظه قطع نمي شود و گلوله هاي سرخ آتشين فضاي آسمان را پر كرده اند از گوشه ديگر صداي ؟؟؟ جنگ كه از بلندگوهاي روي ارتفاع پخش مي شود به گوش مي رسد و منورها آسمان و زمين را مانند روز روشن مي كنند. درگيري همچنان ادامه دارد وظيفه من در اين عمليات رساندن مهمات و آذوقه است و امشب را تا صبح به آوردن مهمات كه واجب تر از همه چيز بود اختصاص دارم .

هوا كم كم روشن شده است خبرهاي ضد و نقيض از گوشه و كنار به گوش مي رسد كه ارتفاعات 654 پرچم و چند ارتفاع ديگر به اشتغال نيروهاي خود در آمده است پس از گذشت ساعتي از سپيده دم پاتك هاي دشمن شروع شد آتش دشمن به حدي زياد بود كه موقعي من به ادوات بودم مجبور شدم ماشين را رها كرده و در حفره روبازي پناه بگيرم خبر رسيد كه پي ام پي گروهان از كار افتاده و با اين خبر كار من مشكل تر شد .

چاره نبود بايد به دوستانم در خط اول غذا و مهمات مي رساندم و همين كار را نيز كردم (هوا نيمه تاريك بود شيشه هاي ماشين را آغشته به گل كردم و مقداري غذا و آب و خمپاره 60 باز زدم و نام سرور شهيدان حسين (ع) را صدا كردم و به راه افتادم جاده تداركاتي بسيار ناهموار بود و با هر زحمتي كه بود خود را به دامنه تپه پرچم كه به تازگي به تصرف دوستان در آمده بود رساندم.

خاطره سوم ...

امروز بیست و یکم فروردین 1365 هم اكنون در ادوات و در پيش خمپاره اندازه ها هستم پاتك هاي دشمن همچنان بر روي ارتفاع سه پستانك و بابا هادي ادامه دارد .

دوستانم مشغول شليك خمپاره 82 هستند در يك لحظه صداي مهيب مرا به خود آورد و به همراه آن صداي فريادي بلند شد بله سه تن از دوستانم در ابتدا بر اثر منفجر شدن گلوله در داخل قبضه 82 مجروح شدن ما آنها را سريعاْ در داخل وانت تويوتا قرار داديم و به اورژانس رساندم . خون زيادي عقب ماشين را رنگين كرد كه منظره تلخي بود . در اين زمان دشمن ارتفاعات از دست داده را به غير از تپه پرچم را باز پس گرفت و در اين ميان تعداد زيادي از طرفين جنگ كشته و مجروح گرديدند.

بیست و هفتم فروردین 1366 حسین محمدی

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده