چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۲۹
قسمتی از زندگی نامه شهید والا مقام سید اسماعیل مرتضوی را می خوانیم در سالروز شهادتش

نوید شاهد خراسان شمالی : 

صداي گامهاي حاجيان نزديك و نزديك تر مي شد به قبله گاه ، اواخر ذيحجه بود ، بايد اسماعيل به قربانگاه مي رفت تا اينكه خداوند قوچي را براي زندگی نامه شهید والا مقام سید اسماعیل مرتضویابراهيم (ع) فرستاد كه اي ابراهيم اين را قرباني كن و او حاجي شد .

لحظات سال 1343 به تندي مي گذشت كه چشمان اسماعيل اولين بار به اشك نشست شهيد اسماعيل مرتضوي در سوم ذيحجه در روستاي سنخواست به دنيا آمد به خاطر ماه ذيحجه او را اسماعيل ناميدند .

اسماعيل پسري بسيار توانمند و زيبا بود ، دوران كودكيش را در دامان پدر ومادري دلسوز و مقيد به دين اسلام بود و پدر اسماعيل كشاورز و مادرش خانه دار بود . اسماعيل قبل رفتن به مدرسه براي فراگيري قران راهي مكتب خانه شد قرآن را بطور كامل ياد نگرفت ولي مي توانست حروف را تشخيص بدهد و صداها را بكشد.

 اسماعیل در سن 7 سالگي وارد دبستان شد اسماعيل مقطع ابتدايي و راهنمايي را در روستاي سنخواست گذراند او براي ادامه تحصيل در مقطع دبيرستان راهي بجنورد شد . شهيد در آن دوراني كه در بجنورد بود به فعاليت هاي انقلابي مي پرداخت با شروع انقلاب او به خاطر ارتباطي كه با افراد انقلابي و مبارز بجنورد داشت نقش مفيد و موثري در مبارزات و راهپيمايي ها ايفا كرد و پس از پيروزي انقلاب اسماعيل به عضويت در سپاه درآمد باگذراندن دوران آموزشي شهيد به عنوان خنثي كننده مين و مربي در مناطق عملياتي حضور داشت و به رزمندگان آموزش مي داد .

لياقت و كاردانيش سبب گرديد كه به سمت فرماندهي برسد . سرانجام دوازدهم دی ماه 1363  در حين انجام ماموريت در منطقه شوش در اثر جداشدن سراز بدن به مانند مولايش حسين برات آزاديش را به خون خويش امضا كرد . پيكر مطهرش در گلزار شهداي امامزاده زين العابدين سنخواست به خاك سپرده شد

در ادامه خاطراتی را از زبان خانواده شهید می خوانیم

 

«اهل مطالعه»

مادر شهيد مي گويد : اسماعيل خيلي اهل مطالعه بود ، سعي مي كرد كتاب هايي از استاد مطهري ، امام خميني و شهيد دستغيب و مسائل ديني بخرد و هميشه در حال مطالعه بود .

 اسماعیل خيلي وقت شناس بود و از اوقات فراغتش بهترين استفاده را مي كرد زمانيكه اسماعيل در سپاه مشهد بود دوستانش مي گفتند او لحظه هايي كه بيكاربود سعي مي كرد كتاب هايي را كه مطالب زيبا داشت خلاصه كند و آنها را بصورت جزوه هايي درست مي كرد و از روي آن كپي مي گرفت و بين همه پخش مي كرد تا مردم بتوانند راحت تر از مطالب آن استفاده بكنند و بخصوص به فكر افرادي بود كه توانايي خريد كتاب را نداشتند .

«اهل نماز»

مار شهيد : ايشان خيلي اهل نماز شب بودند و مرا به مسائل ديني خيلي تشويق مي كرده . هميشه مي گفت مادر سعي كن در نمازت از سوره هاي مختلف قرآن بخواني و هميشه يك سوره را تكرار نكن  

«تشويق به داشتن سواد»

مادر شهيد نقل مي كند به خاطر دارم زمانيكه در كلاس هاي نهضت سواد آموزي شركت كرده بودم و دخترانم در مدرسه تحصيل مي كردند اسماعيل در يكي از مرخصي هايش كه آمده بود گفت از همه شما امتحان مي گيرم . هركسي كه نمره خوب بياورد به او جايزه مي دهم . هميشه ما را به فراگيري علم و دانش تشويق مي كرد .

 

«كمک به ديگران»

مادر شهيد : زمانيكه فرزندم اسماعيل در بجنورد تحصيل مي كرد ، تمام كارهاي بچه ها ي هم اتاقيش را انجام مي داد و خيلي كمك حال آنها بود و همه چيز را براي آنها آماده مي كرد .

«خواب پدر »

مادر شهيد مي گويد : شبي پدر اسماعيل خواب مي بيند كه گوسفند را مي خواهد قرباني كند پدرش مي گويد سر گوسفند را جدا كنيد چند وقت مانده بود به شهادت يك فيلم ترسناك ديدم تمام وجودم آشوب شده بود بعد از آن هر شب خواب هاي آشفته مي ديدم و شب هاي ديگر هم خوابم نمي برد تا اينكه چندي نگذشت كه خبر شهادت اسماعيل را برايمان آوردند .

مادر شهيد : يك شب در مسجد محله مان مراسم دعا برگزار شده بود ، مداح مشغول دعاخواندن بود دربين دعا از شخصي مي گفت كه در اثر انفجارمين سرش از تن جدا شده بود و به شهادت رسيده است . اين شهيد داراي فرزند كوچك است در طول دعا اين را تكرار مي كرد .

 مردم نيز خيلي گريه مي كردند من هرگز متوجه نشدم كه از پسرم صحبت مي كند تا اينكه بعد از باخبر شدن از شهادت اسماعيل فهميدم كه مداح از فرزند من صحبت مي كرد .

«هديه»

خواهر شهيد : كلاس اول دبستان بودم كه اسماعيل برايم قرآني هديه آورده بود تا من درسهايم را بهتر بخوانم و تدكر داد كه نبايد اين قرآن غريب بگذاري و هميشه آن را بخوان ، بعد از چند سال همان قرآن ، اولين هديه اي شد كه برادرم در اولين ديدار با همسرش دادند و به من قول داد كه مانند آن را دوباره به من بازگرداند . بالاخره هديه ام را بازگرداند .

«غبطه»

مادر شهيد : در شب ازدواجش خواستند كه او را به حجله ببرند او قبل از رفتن 2 ركعت نماز خواند، همه با غبطه به مادر عروس مي گفتند: خوشا به حالتان كه چنين داماد باايماني نصيبتان گرديده است ،چرا در شب عروسی از یاد خداوند غافل نبود،حتی در لحظات شیرین زندگیش.

«مهر نماز»

مادر شهيد : در يكي از مرخصي هايش او به ديدن ما آمد . ديدم ساكش را باز كرد كه پراز مهرهايي كوچك نماز بود گفتم پسرم اينها چيست ؟ گفت اينها را از خاك جبهه كه آغشته به خون پاك شهداست درست كرده ام كه آنها را به همه اقوام هديه بكنم . 

«ايثار»

مادرشهيد : زمانيكه اسماعيل در سپاه خدمت مي كرد ، بعضي مواقع كه به مرخصي مي آمد، بچه هاي بسيج را براي آموزش دادن در زمینه اسلحه به بيرون از روستا مي برد.

  در يكي از آن روزها كه بچه ها را براي آموزش برده بود هوا خيلي سرد بود و يكي از بچه ها لباس نداشته او لباس خودش را به آن بسيجي مي دهد تا سرما نخورد .

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده