شهید ابراهیم غلام زاده پس از مدتی حضور در جبهه های نبرد در منطقه سومار مجروح شد و بعد از مدتی در بیمارستان اصفهان منتقل شد.
زندگی نامه شهید ابراهیم غلام زاده باقر آبادی + عکس
نوید شاهد: شهيد ابراهيم غلام زاده در سال 1346 در روستاي نوبندگان در خانواده اي مذهبي و متدين به دنيا آمد. از همان دوران کودکي، ادب و آداب عشق ورزي به پروردگار جهانيان را در محضر پدر و مادر متديّن ياد گرفت و آن را تا پايان زندگي، سرلوحه کارهاي خود قرار داد.

ابراهيم در سن 7 سالگي وارد مدرسه ابتدائي نوبندگان شد و از همان سال هاي آغازين، درس خواندن و تلاش در اين زمينه را شروع کرد و از طرفی با شروع قیام ها و تظاهرات مردم علیه رژیم ستم شاهی، ابراهيم نيز با وجود سن کمي که داشت به همراه معلمان و ديگر همکلاسي هايش در اين راهپيمائي ها شرکت مي کرد. او سال هاي ابتدائي و راهنمائي را يکي پس از ديگري با موفقيت پشت سر گذاشت و از آنجا که علاقه زيادي به تحصیل داشت، خود را برای شرکت در دوره دبیرستان آماده می کرد که بنا به خواست پدر وارد ارتش شد.

وی با ورود به ارتش عازم جبهه شد. او عاشق جبهه شده بود و هر بار که به خانه باز می گشت، حال و هواي مناطق جنگي را داشت. آن دلیر مرد ارتش، پس از چندین بار حضور در جبهه های نبرد، در منطقه سومار دچار مجروحيت شديد از ناحيه پا و شکم شد و به علت وضعيت وخیمی که داشت، در بيمارستان يزد بستری شد و بعد از مدتي به بيمارستان اصفهان منتقل گشت.

ابراهيم با توکل بر خداوند متعال، درد و رنج زياد جراحت ها را به جان خرید تا روز قيامت در پيشگاه سرور و سالار شهیدان (علیه السلام) سربلند گردد و سرانجام در بيمارستان اصفهان بر اثر همین مجروحيت به شهادت رسيد.

زندگی نامه شهید ابراهیم غلام زاده باقر آبادی + عکس

 « خاطرات شهید »

* خاطره اول (از زبان مادر شهید):

پسرم از زماني که وارد ارتش شد در رسته درجه داران بود. او مدت زیادی بود که سر کار مي رفت ولي حقوقي دريافت نکرده بود ولي هيچ گاه پيش نيامد که از اين اتفاق صحبتي کند و يا اعتراضي به فرماندهان خود کند. حتي يک بار که من توسط يکي از دوستانش برايش مقداري پول فرستادم آن را قبول نکرد و برايم پس فرستاد. او گفته بود که مادر و خانواده ام به اين پول بيشتر احتياج دارند. زماني که ابراهيم مجروح و در بيمارستان بستري شده بود يک بار براي ديدنش به بيمارستان رفتم. حالش خيلي بد بود، اما با ديدن من حتي ناله ضعيفي هم که هر از چند گاهي مي کرد قطع شد. خودش را خيلي سلامت و قوي نشان داد به طوري که وقتي من به خانه بازگشتم فکر مي کردم همين روزها خوب مي شود و به خانه باز مي گردد. بار دیگر که به دیدنش رفته بودم، پس از عیادت، از من خواست که به خانه بازگردم. او خيلي ملاحظه حال من را مي کرد و اصلاً دوست نداشت که در بيمارستان بمانم و درد کشيدنش را ببينم.

زندگی نامه شهید ابراهیم غلام زاده باقر آبادی + عکس

* خاطره دوم (از زبان برادر شهید):

ابراهيم علاقه شديدي به درس خواندن داشت. هر روز که از مدرسه مي آمد مستقيم به اتاق خودش مي رفت و از همان ساعات اول شروع به درس خواندن مي کرد. بعد از اتمام دوران راهنمائي به خواست پدرم وارد ارتش شد و در اوقات فراغتش هم به کار کشاورزي و دام پروري مي پرداخت. او خيلي دوست داشت که خانواده از در آمدش استفاده کنند ولي پدر و مادرم هيچ گاه پول او را خرج نکردند و براي زندگي آينده اش پس انداز نمودند.

او هرگاه که براي مرخصي به خانه مي آمد، دستش پر بود. هر کجا که در راه براي استراحت پياده مي شدند مقداري سوغاتي مي خريد و براي ما به فسا مي آورد. ابراهيم خيلي نجيب و کم رو بود. هيچ گاه به تنهائي بيرون نمي رفت. اگر از طرف مدرسه دعوت نامه اي براي حضور پدر و مادر در مدرسه به او مي دادند، خودش مستقيماً چيزي به آن ها نمي گفت. او هميشه حرف هايش را به من مي زد تا من به پدر و يا مادر بگويم. در مورد مدرسه هم هميشه از من مي خواست تا به پدر و مادر بگويم که بايد فردا به مدرسه ابراهيم برويد.

ابراهيم هرگاه مي خواست به جبهه برود به دليل نجابتش اين مسئله را مستقيماً به پدر و مادر نمي گفت. او نامه اي مي نوشت و زير فرش مي گذاشت و مادر يا خواهرم هنگام مرتب کردن اتاق، آن را پيدا مي کردند. برادرم در همه نامه هاي خداحافظي از ما حلاليت مي طلبيد.

شهید مدتي در امام زاده علي (يکي از امام زاده هاي نوبندگان) کار بنائي مي کرد، اما هيچ گاه پولي از آن ها دريافت نکرد. او معتقد بود که اين جور کارها بايد براي رضاي خدا باشد و پول گرفتن در اين مواقع، کار درستي نيست. او هر بار که از جبهه به مرخصي مي آمد اول به امام زاده مي رفت و بعد به خانه مي آمد. هميشه به ما توصيه مي کرد که نمازمان را در اول وقت به جا بياوريم و مي گفت: کسی که نماز می خواند همچون شخص گرسنه ای است که سر سفره می نشیند و سير مي شود و توشه اي براي خود ذخيره مي کند.

زندگی نامه شهید ابراهیم غلام زاده باقر آبادی + عکس

زماني که ابراهيم در بيمارستان اصفهان بستري بود من از او مراقبت مي کردم. همان شبي که ابراهيم شهيد شده بود ولي ما هنوز از شهادتش خبر نداشتيم، من خوابم برده بود و در خواب به دنبال ابراهيم مي گشتم ولي او را پيدا نمي کردم. در همان لحظه ابراهيم جلوي در ظاهر شد و مرا صدا کرد و گفت: من اين جا هستم، برگرد و به پشت سرت نگاه کن. به او گفتم: ابراهيم کجا بودي؟ من دنبال شما بودم. او گفت: من خوب شدم و ديگر زخمي نيستم، حال من خوب است.

ابراهيم انسان بسيار مستقلي بود. هم چنين به ورزش علاقه زيادي داشت و هر روز با وسایلی که خودش ساخته بود، ورزش مي کرد. گاهی با او شوخي مي کردم و می گفتم که تو ديگر قوي شده اي و مي تواني ما را هم بزني. او مي گفت: من هرگز به برادر بزرگترم چنين جسارتي نمي کنم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده