سالروز ولادت/کلیپ صوتی/زندگی نامه
در زبانش زمزمه قرآن بوداو قبل از رفتن دست وپای مادر را بوسید وبا چشمانی چون مروارید که گریه می کرد از مادر حلالیت طلبید ورفت وبعد از دوروز خبر شهادتش را شنیدم وقتی برادرم را دیدم انگار به خواب عمیقی رفته بودوگویی می خواست زندگی دوباره ای اغاز کند...
زندگی نامه شهید بهرام جمالی دهنوی+صوت


به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران:شهید بهرام جمالی دهنوی در بیست وپنجم شهریور1350 درشهرستان ورامین به دنیاآمد. بعد از تولد در دوران طفولیت به سر می برد چهره ای آرام ، متین وپر تحرک داشت، ایشان در سن 2 سالگی بودند که پدرشان دیده از جهان گشودوبه ملکوت اعلا پیوست.

ایشان پدر خود را درزمانی از دست داد که احتیاج به مهر ومحبت پدر داشت ، بعد از فوت پدرشهید بهرام جمالی با یتیمی بزرگ شد ودر سن هفت سالگی به مدرسه امیر کبیر رفت ودرست زمانی بود که انقلاب در شورو حال وزد وخورد با شاه وساواکیها بود.ایشان کلاس اول خود را با جوی شروع کرد که نوری درایران داشت می تابیدوبا این نور وجو انقلابی بزرگ، روحیه ای از استقامت ومبارزه از همان شروع به مدرسه درونش پیدا بود.

ودوست می داشت که از همه چیز سر در بیاوردویاد بگیرد. در منزل احترام خاصی نسبت به خانواده داشت وهمیشه در این فکر وباور بود که بتوانند فرد مفیدی برای جامعه خود باشد.

بهرام درسن 14 سالگی بود که می خواست به جبهه برودومادر بهش می گفت که درس خواندن تو مانند همان جنگیدن است، ولی بهرام زیر بار نمی رفت ومی گفت برای درس خواندن در هر وقت وزمان وقت هست ولی برای دفاع از اسلام وقت بسیار کم است.واگر من وامثال من به جبهه نرویم وخدای ناکرده اسلام برای اینکه کسی نبود به جبهه برود ضربه بخورد، آن وقت است که دیگر درس وعلم چه فایده ای دارد، ایشان با اصرار زیاد رفت نام نویسی کند ولی چون سنش کم بود بدون نام نویسی و ناراحت برگشت وشناسنامه خود را برداشت وبا خودنویس آن را دستکاری کرد وبالاخره موفق به ثبت نام شد.

وی برای آموزش به سنندج اعزام شدچندین بار به خانه برگشت برای مرخصی ، بعد از مدتی دوباره نام نویسی کردند وبا اعزام بزرگ یکصد هزار نفری سپاه حضرت محمد(ص) به منطقه جنوب  رفت واینبار مجروح شد از ناحیه کمروشکم وچند تا ترکش بر چند جای دستش بود.اینبار هم ماموریت خود را در جبهه های جنوب انجام داد بعد از مدتی که از جبهه جنوب آمد وحالش بهبود یافت دوباره ثبت  نام کرد برای جبهه ی جنوب ، برا ی جبهه انگار که خود او نبود که می رفت، چیزی اورا به تحرک وامید وامیداشت واورا می خواند، کبوتری شده بود که آرام نداشت بعد از چند روز که به مرخصی آمد چهره اش چیز دیگری شده،چون کبوتر عاشقی که نیرویی اورا به پرواز وا می داشت وآرام نداشت، بعد از چند روز مجددا به مرخصی آمد.رنگ وچهره اش عوض شده بود نورانی وقد وقامت بلندوبا متانت راه می رفت اهل محل همه می گفتند این بهرام نیست خیلی نورانی شده .

در زبانش زمزمه قرآن بوداو قبل از رفتن دست وپای مادر را بوسید وبا چشمانی چون مروارید که گریه می کرد از مادر حلالیت طلبید ورفت وبعد از دوروز خبر شهادتش را شنیدم  وقتی برادرم را دیدم انگار به خواب عمیقی رفته بودوگوئی می خواست زندگی دوباره ای اغاز کند . وی در تاریخ دربیست وسوم خرداد 1367 درشلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پاشهیدشد.

خانه جاویدیش در گلزار شهدای حسین رضای زادگاهش واقع است.
قسمتی از وصیت نامه شهید:
ای ملت شهید پرور ، اگر صدام با موشکهای خود توانست مردمان بیگناه و بی دفاع ما را به شهادت برساند و با بمبهای شیمیایی در جبهه ها و بر سر شهرها من الجمله شهر حلبچه توانست مردمان آن را قتل عام کند ما هم در جبهه ها انتقام خون این زنان و کودکان و پیران و جوانان حلبچه را که مظلومانه به درجه رفیع شهادت رسیده اند ، خواهیم گرفت . انشاءا...


منبع: برگرفته از اسناد شهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده